یادداشت مریم

مریم

مریم

1403/5/26

اسطوره زال: تبلور تضاد و وحدت در حماسه ملی
        در دورانی که حماسه پدید می‌آید دیگر انسان‌ در چنان وضعیتی نیست که آرزوها و تخیل خود را فقط در نمودها و پدیده‌های صرفاً دور از دسترس و غیرزمینی متجلی سازد. بلکه تخیلش قادر است که نیروهای آرمانیش را در اشیا و آدمیان نیز متبلور سازد. بدین ترتیب است که زال در حماسه همان کارکرد و خصلتی را پیدا می‌کند که پیشتر از آن خدایی به نام زروان بوده است. او صورت زمینی زروان می‌شود و در نتیجه مساله‌ی زمان و جاودانگی در او به شکلی تازه ظهور می‌کند.
 
بزرگترین ترس یا ناتوانی انسان ترس از مرگ است و عکس‌العمل آدمی در برابر آن اعتقاد به بقا و دوام خویش است و از این مقوله‌اند نوید رستاخیز و روز معاد یا تناسخ ...(و تصور بیمرگی و رویین‌تنی یا عمر طولانی برای قهرمانان).
 
اما اندیشه یا مضمون بقا که در اساطیر به صورت زندگی جاودان در پناه خدایان در آمده است در حماسه به صورتی دیگر جلوه‌گر می‌شود. حماسه که بر فصل مشترک اسطوره و تاریخ قرار دارد در عین گرایش به تاریخی شدن قهرمان وضعیت اساطیری او را حفظ می‌کند. از این روی، مساله‌ی زمان و بقا را نیز به صورت عمرهای دراز و پر دوامی در می‌آورد که سراسر دوران‌های حماسی را در برمی‌گیرد.
 
...در اساطیر خدایان جاوید بیمرگند. اما در حماسه قهرمان اصلی در همین دوره‌ای که می‌زید چندان دوام می‌یابد که دوره سر‌آید. او از نوعی بیمرگی دوره‌ای برخوردار است و تا دوره تمام نشده در او نشانه‌ای از مرگ نیست. رستم و زال از آغاز دوران حماسی تا پایان آن همچنان هستند. نه گذشت زمان آنها را به مرگ می‌رساند نه از میان رفتن و کاهش نیروهای مادی جسم.
 
اما رستم زمینی‌تر از زال است. او تجلی نیروهای مادی حماسه است. پس مرگ نیز طبیعی‌تر او را درمی‌یابد. یعنی رستم حماسی‌تر است و زال اساطیری‌تر، پس مرگ یک دوره‌ی حماسه نیز نخست باید رستم را فرو گیرد.
 
...او[زال همانگونه که زندگی و آغاز زمان را در آفرینش رستم و پیوند با رودابه دریافته است، پایان خود را نیز در فرجام رستم ادراک می‌کند. مرگ رستم انگار همان مرگ زال است. ... و سرنوشت هولناک زال بی‌رستم زیستن است. فرا رسیدن تاریخ است. منقطع شدن حماسه است بی‌آنکه او را مرگی دریابد.
 
خلاصه‌ای از صفحات 247، 248، 249 
 
</b
      
319

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.