یادداشت پرستو خلیلی
1403/9/10
4.0
14
این کتاب رو خیلی قدیم خوانده بودم. فکر میکنم در زمان نوجوانی (دوران راهنمایی) بود. از همون موقع غمی که درون استارگرل توسط لئو بهش منتقل شد به من هم منتقل شد. جدیدا خیلی یادش میافتادم. با کوچکترین چیزها. مثل پیرهن گلگلی، آفتابگردون، سنگ و ساز Ukulele. به دور از کلیشه مینویسم؛ استارگرل کسی بود که همرنگ جماعت نبود، خودش بود، از کودکی خودش رو شناخته بود و این رو دوست داشت. از کودکی کسی جلوش رو نگرفته بود، کسی مجبورش نکرده بود شبیه بقیه باشه، کسی با دیگری مقایسهش نکرده بود که بخواد تغییر کنه، تا بخواد همرنگ جماعت بشه تا بقیه ازش خوششون بیاد. حتی عالیجناب سگوآرا هم به لئو گفت: مهر و محبت چه کسی برای تو بیشتر اهمیت دارد، مهر و محبت استارگرل یا دیگران؟ و به نظرم حق با عالیجناب بود. چون انسان همیشه بین دو راهی قرار میگیره. دو راهی هایی که یا باعث پشیمونی انسان میشه یا باعث رستگاری انسان. لئو همرنگ جماعت بود. دوست داشت همه دوسش داشته باشن و طرد نشه. ولی استارگرل به طرد شدن اهمیت نمیداد. استارگرل به خودش، فقط و فقط به خودش اهمیت میداد و البته دایرهای از افراد نزدیک بهش که بهشون علاقه داشت. اون براش مهم نبود هیلاری ازش خوشش نمیاد، براش مهم نبود نظر بقیه درمودش چیه. ولی براش مهم بود لئو ازش خوشش بیاد. پس دوباره تغییر کرد. تغییری که شاید به دل خودش خوش نیومد. در نظرم ما هم استارگرل هستیم، ما لئو هستیم. فقط درجاتمون فرق داره. انسانها همیشه تغییر میکنند؛ یا به سمت خوبیها یا به سمت بدیها. نمیگم استارگرل به سمت بدیها تغییر کرد ولی اون از خودش بودن فاصله گرفت. بخاطر لئو. اگر قرار هست تغییر کنیم باید این تغیرات با تفکر انجام بشه. باید بفهمیم این تغییر چه منفعتی برای چه کسایی داره. آیا این تغییر باعث میشه از خودمون فاصله بگیریم یا به خود حقیقیمون نزدیک تر بشیم. توی این دنیای دوروزه خیلی چیزها هست که باید بهشون توجه کنیم فقط برای اینکه از خودمون حفاطت کنیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.