یادداشت احسان ترابی

                سفر اجباری به ناکجا در کمال آزادی

اگر فلسفه دوست دارید «ژاک قضا و قدری و اربابش» را بخوانید اگر هم شبیه من با شنیدن عنوان هر یک از مقولات فلسفی کهیر میزنید باز هم این کتاب را بخوانید.
در نگاه اول بعید به نظر می‌رسد کسی دایره المعارف نویس و فیلسوف باشد و کتابی بنویسد که خواننده همراهش بخندد و همزمان انگشت به دهان بماند. چه می شود کرد، دیدرو این کار را انجام داده است. گیرم که ید طولایی هم در اندیشه ورزی دارد. شاید هم خاک عصر روشنگری حاصلخیز بوده. هر چه هست مع الاسف یا خوشبختانه یکی از فلاسفه قصه گو و طنز پرداز قهاری از آب در آمده است.
دن کیشوت و سروانتس لابد معرف حضورتان هست، اینجا هم با اثری در همان قامت روبرو هستیم. اولی اگر در ابتدای رنسانس نامش می درخشد، «ژاک قضا و قدری و اربابش» در عصر روشنگری برای خودش بیا و برویی دارد. اینجا هم سنتهای معمول قصه گویی به هم می ریزد. شبیه قصه های هزار و یک شب با روایت تو در تو و قصه در قصه ای روبرو هستیم که قرار است وظیفه ی خطیر روایت سفر ژاک و اربابش را به عهده بگیرند. سفر به ناکجا. ارباب از ژاک می خواهد از ملال سفر بکاهد و قصه و خاطره تعریف کند. ژاک اینجا می شود قهرمان اصلی داستان و شخصیت محوری؛ آنقدر که حتی ذکر نام ارباب هم دیکر بی فایده به نظر می رشد و دنی دیدرو تا انتهای روایت، همان ارباب صدایش می کند
بی نظمی عجیبی در داستان حضور دارد، ولی استادانه. برخی دنی دیدرو را در نگارش این کتاب تحت تاثیر کتاب "تریستام شندی" به قلم لارنس استرن انگلیسی  دانسته اند. 
در این کتاب جا برای همه هست، آنقدر که نویسنده حتی با خواننده خودمانی می شود و با او حرف می زند. شما اصلا در حین خواندن کتاب احساس غریبگی نمیکنید بس که دنی دیدرو جا برای همه تدارک دیده و در این واویلای «بالاخره جبر یا اختیار» دست و دل باز بوده. اصلا برای اینکه خیال خواننده راحت شود که یکی است از خود اهالی واقعه، رمان اینطور شروع می شود:
"چطور با هم آشنا شدند؟ اتفاقی مثل همه. اسمشان چیست؟ مگر برایتان مهم است؟ از کجا می آیند؟ از همان دور و بر. کجا می روند؟ مگر کسی هم می داند کجا می روند؟ ارباب حرفی نمی زند و ژاک می گوید فرماندهش می گفته از خوب و بد هر آنچه این پاینی به سرمان می آید، آن بالا نوشته شده".
مینو مشیری مترجم کتاب اعتقاد دارد اسم رمانی را که ترجمه کرده باید در ردیف «تام جونز» و «اولیس» و «دون کیشوت» قرار بگیرد و کتاب را اثری می داند که بدون آن تاریخ 400 ساله ی رمان ناقص است.
موافقت نگارنده یعنی من، برای شمایی که نمیدانم هیچ وقت این کلمات را می خوانید یا نه، مهم نیست. برای تاریخ ادبیات هم متاسفانه مهم نیست ولی همینجا نامم در زمره ی موافقان این نظر  نوشته و هر چند بی ربط است آرزو میکنم اولیس هم از قفس آزاد شود وما فقط فارسی بلدها هم بتوانیم آن را بخوانیم.


        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.