یادداشت ابوالفضل شربتی

فلسفه ذهن: یک راهنمای مقدماتی
        پیشتر در مرور کتاب «دوگانه‌انگاری جوهری» کمی دربارۀ فلسفۀ ذهن نوشته‌ام. آنچه در ادامه می‌آید برشی دیگر از مناقشۀ دوگانه‌انگارهاست.

معمولاً افلاطون را نخستین دوگانه‌انگار می‌دانند. او در رساله‌های فایدون و، تاحدی، جمهوری (تا جایی که خوانده‌ام) نفس را بررسیده و معتقد است انسان بُعدی غیرمادی نیز دارد که با مرگ نابود نمی‌شود. اما این صورت‌بندی این مسأله با ارسطو متفاوت می‌شود. ارسطو، که هم فیلسوف است و هم طبیعت‌شناسی تجربی، نفس‌شناسی‌اش را متفاوت پی‌ریزی می‌کند. او نه‌تنها از صورت‌بندی فلسفی و تفکیک قوا سخن می‌گوید بلکه در مواردی از داده‌هایی که از مطالعات تجربی‌اش از طبیعت به دست آورده استفاده می‌کند. [افلاطون در رسالۀ فایدون از قولِ سقراطِ در حالِ احتضار می‌گوید انسان بعد از مرگ نمی‌میرد، او جاودانه است و نفس او نامیراست. ارسطو نیز در «کتاب نفس» قوای نفس را تقسیم می‌کند و حتی پشتوانه‌هایی تجربی نیز ارائه می‌کند] صورت‌بندی ارسطو به عالم اسلام و قرون وسطا وارد می‌شود و صد البته که تغییرات بنیادنی به خود می‌گیرد.

اما قرن‌ها بعد دکارت صورت مسأله را به‌کلی به هم ریخت. او ابتدا به همه چیز شک کرد، هیچ چیز برایش قابل اثبات نبود، جز یک چیز: خودش. خودش را بُعد ذهنی (یا نفسانی) نامید و پس از آن بدن را نیز از راه ذهن به اثبات (یا ثبوت) رساند. اکنون او با دو جوهر روبرو است: مادی (بدنی) و غیرمادی (ذهنی). دکارت زمین بازی را تغییر داد، اما نتوانست دشواره‌ای را که مطرح کرده بود حل کند: ربط این دو جوهر کاملاً جدا چگونه است؟ فیلسوفان پس از او هر یک به سویی کشیده شدند و یکی از دو جوهر را برجسته کردند، اما هیچ کدام نتوانستند این دشواره را حل کنند. با این طرح مسأله و دقت دکارت را پدرِ فلسفۀ مدرن نامیدند. پدریِ او البته از آن روست که تا امروز همه در زمینی که او پی ریخت بازی می‌کنند.

کتاب «فلسفۀ ذهن: یک راهنمای مقدماتی» درسنامه‌ای فلسفی (و نه فلسفی-تاریخی) است از صورت‌بندی مدرنِ دشوارۀ دکارتی. اما نه با آن ادبیات، بلکه از دیدگاه فلسفۀ ذهن. شکی در بدن‌مندی و اعمال بدنی‌مان نداریم، اما اثبات جوهر غیرفیزیکی و ذهنی به دیدۀ فلسفی نیازمند تحلیل است. پس پرسش نخست این می‌شود که حالات ذهنی ما چیست؟ (بخش اول کتاب) در این بخش پنج دیدگاه کلی بررسی می‌شود: دوگانه‌انگاری، رفتارگرایی، این‌همانی، کارکردگرایی، حذف‌گرایی و پندارگرایی. پیشتر دوگانه‌انگاریِ جوهری را کمی توضیح دادم، در این قسمت به دوگانه‌انگاری در ویژگی و ارزیابی شبه‌پدیدارگرایی نیز می‌پردازد، حالت‌هایی که با یک جوهر روبروییم، اما می‌خواهند حالات ذهنی را نیز به ثبات برسانند. مدعای رفتارگرایی اینست که حالات ذهنی در تمایل‌ها و گرایش‌ها به رفتارها خلاصه می‌شود، مقصود از رفتار نیز رفتارهای فیزیکی است. این‌همانی، چونان که از نامش پیداست، ذهن را همان مغزِ فیزیکی می‌داند، بنابراین حالات ذهنی همگی فیزیکی‌اند. کارکردگرایی حالات ذهنی را ایفاکنندۀ نقش‌های علّی خاص و معین می‌داند. و سرانجام در این بخش حذف‌گرایی و پندارگرایی مطرحند که هر دو حالات ذهنی را نفی می‌کنند، با این تفاوت که پندارگرایی وانمود کردن به داشتن حالات ذهنی را مفید می‌داند.

اگر می‌خواهید بدانید ترمیناتور/آرنولد در سری فیلم‌های ترمیناتور چطور با این که یک ربات بیشتر نبود ولی مثل انسان بود بخش دوم را بخوانید. این فصل ایدۀ ذهن به مثابۀ ماشین را مطرح می‌کند. کامپیوتر ماشین‌هایی محاسباتی‌اند. با بیان ساده و البته با مناقشه، کامپیوترها می‌توانند جملات را بخوانند، شکل‌ها را بشناسند، ارزشِ صدق را هم تشخیص دهند. این ویژگی‌ها سبب می‌شود تا به نوعی ویژگی‌های دلالت‌شناسانه هم سوق پیدا کنند (شبیه به منطق صوری). در این تصویر تفکر فرایندِ محاسبه است. مفهوم و نظریۀ رقیبِ «کامپیوتر به‌مثابۀ ماشین محاسبه» اتصال‌گرایی است. شبکه‌های اتصالی از واحدهایی ساده تشکیل شده‌اند که در سه لایۀ ورودی، پنهان و خروجی آرایش یافته‌اند. این شبکه‌ها می‌توانند کارآموزی شوند، یعنی به آن‌ها یاد داده شود که پاسخ‌هایی درست به رده‌ای از ورودی‌ها بدهند. باورمندان به این نظریه ذهن را همین شبکه‌های اتصالی می‌بینند.

بخش سوم ذهن را با اصالت فیزیک بررسی می‌کند. حالات ذهنی وابسته به حالات فیزیکی‌اند. اگر حالات فیزیکی ثابت بود می‌توان حالات ذهنی را بر آن‌ها مبتنی ساخت. (اصالت فیزیک و ابتناء) می‌دانیم محتواهای حالات ذهنی حیثیتِ بازنمایی دارند. این بازنمایی‌ها چگونه‌اند؟ برخی آن‌ها را بر مبنای مشابهت توجیه می‌کنند، برخی آن‌ها را علّی می‌بینند، دیگرانی غایت‌شناسانه می‌بینند، یعنی تحت شرایط عادی متعیّن می‌شود، دیگری وابستگی نامتقارن را طرح می‌کند و نظریات دیگر که هر کدام توجه را جلب می‌کند. فصلِ آخر این بخش دربارۀ علیت‌های ذهنی است

بخش چهارم به انواع مختلف آگاهی می‌پردازد. بین خودآگاهی و آگاهی نظارتی تفکیک می‌کند. خودآگاهی به‌معنای داشتن مفهوم خود و به کار بردن این مفهوم در مورد خویشتن است، درحالی‌که نمی‌توان تعریف واضحی از مفهوم خود به دست داد. آگاهی نظارتی همانند کامپیوتری است که حداقل بر برخی از فعالیت‌های ذهنی‌اش نظارت و کنترل دارد. اما فصل دوم و آخر این بخش و کتاب به آگاهی پدیداری اختصاص دارد. آگاهی پدیداری اصالت فیزیک را در دو حوزۀ متافیزیکی و معرفت‌شناسی به چالش می‌کشد. استدلال اصلی بر آگاهی پدیداری استدلالِ معرفت فرانک جکسون است. صورت سادۀ این استدلال می‌گوید کیفیت ذهنی ویژگی‌های فیزیکی نیستند. دو تقریر از این استدلال معروف، علاوه‌بر نقدها و پاسخ‌ها، ارائه می‌شود.

کتاب یک درسنامۀ بسیار مفید فلسفۀ ذهن برای دانشجویان کارشناسی فلسفه (غرب و اسلامی) است. متنِ کتاب روان و آغشته به مثال و داستان‌ است. در آخر هر فصل خلاصۀ فصل‌ها به همراه منابع بیشتر برای مطالعه و سوال‌هایی برای بحث است. علاوه‌بر این‌ها، نوشته‌ای مختصر و موجز دربارۀ مقاله‌نویسی در بخش ضمیمه‌های کتاب آمده. اصطلاح‌نامۀ دقیق، مختصر و خوبی دارد. در آخر هم برخی منابع مفید برای مطالعه و البته نگاشتن یک جستار آکادمیک فراهم کرده است.
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.