یادداشت
12 ساعت پیش
3.7
7
مدتها از روزهایی که بر لبهی پرتگاه زندگی مینشستم و پاهایم را در سیاهی سیال رها میکردم گذشته. حالا پاهای من روی زمین سفت و محکم است. میلی به پریدن نیست. اما بیهودگی روکانتن از لای صفحات بیرون ریخت. غلیظ و چسبناک. حالا باز به سیاهی سیال چشم دوختهام. «میروم، احساس گنگ بودن میکنم. جرئت تصمیمگیری ندارم. کاش مطمئن بودم استعداد دارم.»
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.