یادداشت مینا میرمهدیان

مردی به نام اوه
        در طول کتاب مدام با خودم کلنجار میرفتم که آیا دوست دارم مانند اوه باشم یا نه؟ آیا اوه مرد خوبیست یا نه؟ در پایان کتاب قاطعانه تصمیم گرفتم و با خودم گفتم ای کاااااش بتوانم به اندازهٔ اوه خوب باشم، مهربان باشم، واقعی و بدون هیچ چشم داشتی. کاش تا وقتی زنده هستم دوستانی واقعی داشته باشم و وقتی مُردم، مرگم برای کسانی مهم باشد.
تصمیم گرفتم مانند اوه چیزها و کسانی را عمیقاً دوست بدارم تا هدف والایی برای زندگی داشته باشم و حتی برای مرگ!
اما شاید به اندازه‌ٔ اوه، مته به خشخاش نگذارم؛ قدری خوش خلق تر باشم و لبخند به لب داشته باشم. شاید زندگی زیبای اوه طرح مانای لبخند را کم داشت...
ای کاش هرکداممان یک اوه در وجودمان داشتیم تا ضابطه ها را رعایت کنیم و قانون مدار باشیم یا دست کم هر کدام پروانه ای در وجودمان داشتیم تا سبب زندگی کسانی باشیم و شادی را به ارمغان بیاوریم.
شاید وجود هرکداممان یک سونیای خندان کم دارد... سونیایی که در کنار تمام ضوابط، انعطاف و انرژی مثبت داشته باشد.
و ای کاش... ای کاش هر کداممان در وجودمان یک آنیتای عاشق داشتیم... به گمانم آن وقت هیچ جور و ستمی در دنیا نبود.
یک میرساد... همه باید در وجودمان یک میرساد بپرورانیم تا قدرت ایستادن در برابر همه چیز و همه کس را برای علایقمان داشته باشیم.
ای کاش همه‌ی ما یک اوه می‌شدیم تا فوجی از دوستان واقعی را در کنارمان داشته باشیم، حتی اگر بد خلق و ترش روی باشیم.😊
      
40

25

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.