یادداشت مهدی جمشیدیان

من از گورانی ها می ترسم
        گوران، نمادی از جامعه سنتی ایران
روایتی ساده، مبتنی بر روابط بین کاراکترها
رمان ((من از گورانی ها می ترسم))، نوشته بلقیس سیلمانی را نشر چشمه در زمستان 1393 منتشر کرده است.
فرنگیس، زنی است میان سال و از خانواده ای متمول و سرشناس از اهالی گوران که در تهران زندگی میکند. بر اساس قراری که میان خواهر و برادرها مقرر شده، برای دوره‌ی دو ماهه ی نگهداری از مادر آلزایمری ، پدر فلج وبرادر ناتوان ذهنی به گوران آمده است. همان طور که از نام کتاب برمی آید، همه چیز در این داستان به گوران برمیگردد. گوران شهر کوچکی است اطراف کرمان که در این داستان به نوعی نماد جامعه سنتی ایران است و می توان آن را به تمام کشور تعمیم داد. جایی که زندگی اشخاص در عین استقلال ظاهری، مستقل نیست و بسیاری از تصمیمات شخصی افراد در اثر ترس از بازخورد مردم وجامعه، به عرف و موئلفه های آن بستگی دارد. در این رمان شخصیتها به مرور وارد داستان میشوند و هویتشان بعد از برخورد با شخصیت اصلی و راوی قصه، به تدریج برملا میشود. کاراکترهایی که هر کدام به نوعی تیپ محسوب میشوند و معرف بخشی از گوران یا حتی جامعه سنتی ایران به خصوص در شهرهای کوچک هستند. استفاده از تیپ در این رمان هرچند که به شناخت آدمهای داستان و روابطشان از دیدگاه روان شناسی اجتماعی کمک میکند اما در مجموع داستان را در سطحی متوسط از روابط معمول جامعه محدود میکند. داستان با روایت روزمرگی های زندگی در شهری کوچک میگذرد تا اینکه یک اتفاق، چالشی بزرگ در قصه ایجاد میکند. چالشی که نیاز به تصمیم گیری دارد و اینجا نقش اهالی گوران در گرفتن تصمیم مشخص میشود. انسانهای ساده و به ظاهر شرافتمندی که لایه های پشت جامعه گوران را می‌سازند. عرفی که از قانون بُرنده تر است و متمردان را بسی سخت تر از قانون مجازات میکند. حتی موجب تمرد اشخاص از قانون میشود. اینجاست که دلیل ترسهای بلقیس از  گوران و گورانی ها برملا میشود. شهر کوچک و آرام و نجیبی که در پشت ظاهر فریبنده خود، به هیولا میماند. اژدهایی با مردمانی سخت قضاوت گر که جرات شنای خلاف جهت رودخانه را از هر غزل آلایی میگیرد. پرداختن به بلایی که با ظهور شبکه‌های اجتماعی از لایه های سنتی به بخشهای معمول و به ظاهر مدرن جامعه امروز هم نفوذ کرده از نکات مثبت این داستان است. 
در بخشهایی از داستان آمده: ( همانطور که زار میزنم، به رفتار رنگین فکر میکنم و به اینکه رنگین دارد نقش بازی میکند و اگر پدر، مادر یا ابول هم بمیرند، همینطور مجلس را گرم میکند.
چه قدر خوب است که رنگین بلد است مجلس را گرم کند تا من وناهید گریه کنیم و بغض ها و اشک هایی را که سینه مان را پر کرده بریزیم بیرون. حتم ناهید هم سینه اش پر از بغض و دلتنگی است که اینطور زار میزند.)
چاپ شده در روزنامه همشهری
      

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.