یادداشت سیده زهرا رضایی
1403/6/18
3.6
30
"ناکدبانو" رو که میخریدم یه تازه مامان کم سن و سال و بی تجربه بودم. وقتی چشمم خورد به عنوانش با خودم گفتم چقدر ممکنه وصف حالم باشه. یک جورایی هم بود و هم نبود. من مثل سامانتا نبودم. اما درکش کردم. سامانتا یکی از وکلای شرکت کارتر اسپینکه. تمام روز کار میکنه. فکر و ذکرش فقط سهام دار شدن هست و کار و کار و کار. اون برای خودش وقتی نداره، حتی روز تولدش. تا اینکه به خاطر یه اشتباه اخراج میشه و به طرز عجیبی، سر از خونه "گایگرها " در میاره. اونجا مجبور میشه کارهای خونه رو انجام بده و آشپزی! چیزی که به عمرش انجام نداده... نتیجهایی که سوفی با کتابش میخواست بگه برای من واضح بود، چیزی که خودم الان تو وجودم دارمش. اونم آرامشِ ایجاد تعادل بین کار و زندگیه. چیزی که میشه با اولویت قرار دادن مهمترین چیزهای زندگیمون بهش برسیم. خوشحالم که این کتابو خوندم. سامانتا عاقبت بخیر شد. منم که مدتهاست که دیگه یه مامان پر انرژی و با تجربهام^^ پس تشویقققق😁 باید بگم منم مثل دوستان از اغراقهای آخر داستان خیلی خوشم نیومد ولی چون عاشق پایان های خوشم خیلی اعتراض ندارم.
(0/1000)
سیده زهرا رضایی
1403/6/18
1