یادداشت سیده زهرا رضایی

ناکدبانو: رمان
"ناکدبانو"
        "ناکدبانو" رو که می‌خریدم یه تازه مامان کم سن و سال و بی تجربه بودم. وقتی چشمم خورد به عنوانش با خودم گفتم چقدر ممکنه وصف حالم باشه. یک جورایی هم بود و هم نبود. 
من مثل سامانتا نبودم. اما درکش کردم. سامانتا یکی از وکلای شرکت کارتر اسپینکه. تمام روز کار می‌کنه. فکر و ذکرش  فقط سهام دار شدن هست و کار و کار و کار. اون برای خودش وقتی نداره، حتی روز تولدش.
تا اینکه به خاطر یه اشتباه اخراج می‌شه و به طرز عجیبی، سر از خونه "گایگرها " در میاره. اونجا مجبور میشه کارهای خونه رو انجام بده و آشپزی! چیزی که به عمرش انجام نداده...

نتیجه‌ایی که سوفی با کتابش می‌خواست بگه  برای من واضح بود، چیزی که خودم الان تو وجودم دارمش. اونم آرامشِ ایجاد تعادل بین کار و زندگیه. چیزی  که می‌شه با اولویت قرار دادن مهم‌ترین چیزهای زندگیمون بهش برسیم. خوشحالم که این کتابو خوندم. سامانتا  عاقبت بخیر شد.
منم که مدت‌هاست که دیگه یه مامان پر انرژی و با تجربه‌ام^^ پس تشویقققق😁
باید بگم منم مثل دوستان از اغراق‌های آخر داستان خیلی خوشم نیومد ولی چون عاشق پایان های خوشم خیلی اعتراض ندارم.
      
74

10

(0/1000)

نظرات

👏👏👏👏
1

1

🫶🏻🧁 

1