یادداشت سحر اسدیان

شبح الکساندر ولف
        مروری بر کتاب «شبح آلکساندر ولف» اثر گایتو گازدانُف.

شبحی که قرار است داستانش را بشنویم مانند سایه‌ای در طول داستان بر سر شخصیت اصلی سنگینی می‌کند‌، اما این شبح به‌راستی وجود دارد یا از اندیشهٔ سرگردانِ راوی نشئت می‌گیرد؟ حس عذاب‌وجدان در برابر چه چیزی باعث شده که راوی به گذشتهٔ خود چنگ بزند و برای یافتن حقیقت، در جست‌وجوی مردی باشد که تصور می‌کرد سالیان پیش او را به قتل رسانده است؟ آیا جز این است که اندیشهٔ هر‌چیزی از خود آن چیز ترسناک‌تر است؟
بله، اندیشهٔ قاتل بودن از قاتل بودن ترسناک‌تر است.
او بارها خود را محاکمه کرده و بارها در دادگاهِ انفرادی خود را تبرئه کرده است، اما هیچ‌گاه نتوانسته از مسیری که رفته است به عقب برگردد.
یلنا، شخصیت جدیدی که وارد داستان می‌شود، مسیر داستان را هم برای راوی و هم برای خواننده تا حدودی عوض می‌کند.
گایتو گازدانُف به‌شکلی هوشمندانه با تغییر مسیر داستان خواننده را دچار سرگردانی و ابهام می‌کند. به نظرم گازدانُف با آگاهی دست به این اقدام زده تا بگوید که چگونه ظهور یک اتفاق جدید می‌تواند مسیر زندگی انسان‌ها را عوض کند. 
شبح آلکساندر وُلف نه یک اثر جنایی بلکه یک اثر روانشناختی است در باب مرگ، زندگی، عشق و احساسات انسان‌ها. شاید یکی از ضرورت های اصلیِ خواندن این داستان، مواجههٔ ما با دو مفهوم واقعیت و حقیقت باشد؛ واقعیتی که در دل داستان برای راوی آشکار بود، آن را می‌دید و با آن زندگی کرده بود، اما از حقیقتی که داستان بر حول محور آن می‌چرخید سالیان سال محروم مانده بود.
و به‌دلیل همین محرومیت، خود را درگیر اتفاقات گوناگونی کرد و در انتها، به‌قول خود، به سمت ِغرایز انسانی‌اش سوق داده شد و دست به کاری جنون‌آمیز زد.

✍🏻 سحر اسدیان
      
45

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.