یادداشت اِلی
1400/9/28
3.7
2
منتشر شده در سایت کافه داستان زهرا عبدی که قلمش همواره به خوشخوانی تحسین شده، اینبار به سراغ موضوعی میرود که خود مربوط به قلم است. داستان سرگردانی چندین نفر و چندین قلم که میان حجم ژلهای زمانه «معلق» ماندهاند. شخصیتها هرکدام گذشتهای دارند که هویت آنها را تشکیل میدهد. ایما خودش و وبلاگش را به سرنوشت پدری که شدیدا نمادین است گره میزند؛ دانیال از ژنهای نصفهنیمه پدر به ارث برده و این ارثیه شوم حالا او را میان یک مثلث عشقی قدیمی مثل آونگ ساعت در نوسان نگه میدارد؛ آتنا از ازدسترفتن زیبایی خواهر موقعیتی برای خود دست و پا میکند و پریسا «قربانی» زیباییاش میشود. انگار که همه چیز پیش از انتخاب آنها رقم خورده و انتخاب انگار تنها شرایط را بحرانیتر میکند. یوسف سرلکی اما در این میان چند روز دیرتر به ملاقات عزراییل میرود تا شاهد همه آنچه از سر قلم او چکه میکند باشد. هستی شخصیتها در این کتاب با نوشتن گره خورده و عبدی خلأیی ایجاد میکند تا هریک از آنان بدون ترس از قضاوت شدن با صدای بلند فریاد بزنند. این فریاد گاه از بحث میان شخصیتها سر برمیکشد و گاه هر وبلاگ خود محل نزاع گفتمانی است. بنظر میرسد چندصدایی در رمان خوش نشسته و نویسنده با فاصلهای زیاد تنها مشغول رصد شخصیتهاست. هوشیاری عبدی در خلق شخصیتها ستودنی است. اوست که گوشه چشمی به طیفهای اثرگذار جامعه دارد. گاه سرنخ ها ما را به یک شخصیت در دنیای امروزمان هدایت می کند و گاه سویه نمادین آنها لذت خواننده را دوچندان می کند. مواجهه عبدی با اتفاقات اطراف نیز از همین روست، اتفاقاتی که آنقدر برای ما عادی شدهاند که تنها یک بازنمایی هنرمندانه می تواند ما را در بهت عجیب بودنشان فرو برد و به ما یادآور شود که چقدر طرز نگاه رسانه ها دنیای اطرافمان را میسازد. بودریار نظریهپرداز رسانه معتقد است انسان پسامدرن در رسانه حل میشود و وانموده برای او ارزش بیشتری از واقعیت دارد. شخصیتهای رمان هریک به نوعی در این رسانهزدگی غرقاند. از مژگان گرفته که غرق در توهمی که رسانه برای او ساخته میخواهد برای درمان بیماریاش جنینی را بپذیرد تا دانیال که قدرت را به عشق ترجیح میدهد. هویت دانیالی که ابتدا هیچ هراسی از اخراج شدن نداشت رفتهرفته در چنگال قاهره قدرت حل میشود. این همان وابستگی گفتمانی به قدرت است که دانیال را از یک روزنامه نگار فعال به یک خبرنگار وابسته بلهقربانگو تبدیل میکند.خبرنگاری که چشم باز میکند و خود را «در حال چشم گفتن» میبیند. آتنا و پریسا هریک روند اضمحلال مخصوص به خود را دارد. آتنا که پیش از اسیدپاشی خود را در تضاد با پریسا تعریف کرده بود حال برای رسیدن به قدرت و همچنان درقدرت ماندن آنقدر از خواهریاش خرج میکند تا پریسا در واپسین لحظه هم او را نبخشد. رسانه آنقدر قدرتمند است که پریسا نیمه روشن آن را برای آتنا باقی میگذارد و خود دلخور و آزرده به نیمه تاریکی که واقعیت مغشوش شده میان آن دو است میخزد. بنظر میرسد تنها کسی که در رسانه حل نمیشود ایماست. ایما هنوز پدر را بهعنوان واقعیتی میبیند که به هیچ گفتمانی وابسته نیست. خوانش پدر برای ایما بیواسطه است و درجایی که جانبازان دیگر را روبروی تلویزیون مینشانند امیر در آن حضور ندارد چراکه امیر قربانی رسانههاست و رسانهاش برای زیست در دنیای «استفراغ آدمها» وبلاگ دخترش ایماست. با وجود تمام کششی که عبدی برای نگهداشتن خواننده با خود ایجاد میکند گاه روند داستان کند میشود و از جذابیتش میکاهد و گاه خرده پیرنگها مانند ماجرای داود دانشور و افرا با یک سرنخ قابل پیشبینی میشوند به طوریکه خواننده میتواند بدون خواندن یک بخش کامل رمان را ادامه دهد. البته جامعیت رمان و اینکه نویسنده خواسته تا یک گزارش چندبعدی از وضعیت جوان امروز ارائه دهد باعث میشود نتوانیم این کندی را عیب بزرگ آن محسوب کنیم. انصاف ما را بر آن می دارد که جز یک مسئله لاینحل، که لااقل برای نویسنده این سطور تا آخر حل نشده باقی ماند، باقی سوالات را حل وفصل شده بدانیم: بی زمانی در عین زمانمندی! در روزگاری که تکنولوژی روز به روز بیشتر به زندگی بشری گره میخورد و در زمانی که هرروز برنامه جدیدی در موبایل ارائه میشود روایت دهه هشتاد و یا حتی اوایل دهه 90 شمسی با اواخر آن باید متفاوت باشد. نویسنده سرنخهایی از امروز ما به ما میدهد به طوریکه گمان بریم ایما همین الان در اتاق کناریمان مشغول خبر زدن است: رهانا، ترس از داعش، اسیدپاشی اصفهان و چندین اتفاق دیگر در این رمان نشان میدهد شخصیتها با ما همنفساند اما عجیب آن است که در این زمانه و با این نشانهها هنوز وبلاگنویسی حرف اول را میزند. حتی آتنا در گزارشهای خبریاش بیش از آنکه به پستهای توییتر و اینستاگرام و کانالهای تلگرامی ارجاع دهد به وبلاگها تکیه میکند. جای خالی شبکههای اجتماعی به شدت در رمان احساس میشود. درست است که وبلاگنویسی قسمت عمدهای از سابقه یک فعال رسانهای را تشکیل میدهد اما اگر صحبت از داعش است و اسیدپاشی اصفهان، آتنا باید عکسهای خواهر را یک به یک روی صفحه اینستاگرام آپلود کند و ایما هرآن از وضعیت بیمارستان توییت بزند. ایما، دانیال، مریم، آتنا، پریسا، رامین و یوسف نیمههای تاریکی دارند که در پس رسانه پنهان میکنند. آینده نامعلوم میترساندشان و چنگزدنهای واهی به ریسمانی که پوسیده به نظر میرسد خستهشان میکند. قهرمانها هریک تصمیمی برای این تعلیق بیپایان زندگی میگیرند. آتنا مغموم اما فائق آمده بر غم به کار درجایی که به زعم خواهر به آن تعلق ندارد ادامه میدهد؛ پریسا لحظات آخر یوسف را با یک چشم به نظاره مینشیند و فکر پیمان لحظهای از سرش جدا نمیشود و دانیال تسلیم میشود و این به مرگ نزدیکتر است. در کنار همه اینها این ایماست که میماند. برمیگردد به همان پلی که همه چیز از آنجا شروع شده بود. اوست که وارث واقعیت است و از نگاه اوست که جهان شکلی دوباره مییابد!
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.