یادداشت فائزه مجردیانفائزه مجردیان1402/12/04من کم تحملمحسین صفا4.51 وقتی که می رفتم زمستون بود میرفتم و دلواپست بودم میموندی و تنها کسم بودی میمردم و تنها کست بودم چشمامو بستم حرفمو خوردم اینقدر لرزیدم که برف اومد از لکنت چشمای من اون شب حتی زمستونم به حرف اومد 010(0/1000)نظراتتاکنون نظری ثبت نشده است.