یادداشت سایه عباسی

                #زمین_سوخته

امروز شنیدنش تمام شد و آخرش را در حالی میشنیدم که بچه هارا خوابانده بودم و روی مبل نشسته بودم و اشک میریختم.عجیب واقعی بود توصیف ها و آدمها و وقایع و همه چی.خودم را قشنگ در اهواز همان اوایل جنگ میدیدم و همش نگران بودم نکند الان موشک و بمب و خمپاره ای وسط خونه زندگی اینها بخورد و ...

رمان «زمین سوخته» احمد محمود را این چند روز گوش میدادم.راستش را بخواهم بگویم من تا قبل از حلقه احمد محمود را نمیشناختم.از پارسال در لیست پادکستم قسمت رمان های ایرانی چند رمانش را میدیدم اما هیچگاه وسوسه نشدم تا گوش دهم چون اصلا نمیشناختمش.چند وقت پیش کسی در حلقه کتابخوانی اسمش را برد و بقیه هم چند نظر دادند و تمام شد اما برای من تازه آغاز آشنایی بود.حالا که «زمین سوخته» را گوش داده ام بیقرارم تا بقیه رمان هایش را هم بخوانم و گوش دهم.

«زمین سوخته» از زبان راوی اول شخصی که تا آخر داستان هم معلوم نمیشود چند سالش است؟کارش چیست و اصلا چرا در اهواز مانده است بیان میشود.سه ماه ابتدایی جنگ از قبل از حمله را روایت میکند.اینکه در ابتدا کسی باور نمیکند عراق حمله کند،بعد فکر میکنند چند روزه تمام میشود و بعد هم مهاجرت بسیاری از خانواده ها از جمله خانواده راوی به غیر از دو برادرش که کار دولتی دارند.آنقدر توصیف ها زنده است و آنقدر زیبا همه جزئیات بیان شده و ریزه کاری ها زنده تصویر میشوند که واقعا خواننده حس میکند دارد با راوی و شخصیت های دیگر در همان اهواز زندگی میکند.داستان را نمیگویم تا اگر کسی خواست بخواند لو نداده باشم اما باید اعتراف کنم با همین اولین داستان از احمد محمود خوشم آمد و میترسم دچار عشق در اولین نگاه شوم😉
 نمیدانم این فقط حس من است یا افراد دیگری هم که رمان های احمد محمود را خوانده اند این حس را دارند یا نه.سبک نوشتارش به نظرم یک مقدار شبیه سبک نادر بود البته نه به آن لطافت و شاعرانگی که آدم را تا سرزمین نور و عشق و جنون میبرد اما نمیدانم چرا موقع گوش دادن یاد نادر ابراهیمی می افتادم.

#کتابی_که_شنیدم 
#زمین_سوخته
#احمد_محمود
#دوازده_آذر_۴۰۱_شنیدمش


🌸سایه🌸


@sayeh_sayeh کانال ایتا
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.