یادداشت Setayesh.F

Setayesh.F

1402/4/16

میراث لورین؛ من شماره ی چهار هستم
        دنیا های درون هر کتاب، مکانی مخفی است برای قایم شدن از دست مشکلات و مشغله های زندگی. به درون آنها سفر می کنی و پا به پای شخصیت اصلی قدم برمی داری و آخرش، بعد ساعت ها زندگی در آن دنیا باید از آن دل بکنی و کتاب را زمین بگذاری. حالا دیگر به دنیای واقعی برگشته ای و باید اجازه دهی کار ها و روز های کسالت بار فکر و ذهنت را پر کنند. دیگر بعد از سفر در آن دنیا هیچ کاری برایت جذاب نیست.
کتابی بسیار جذاب بود. با اینکه کتاب هایی با این خط پیرنگ زیاد هستند اما ایده های جدید و جذاب کتاب و اتفاقات هیجان انگیزش باعث شده بود که تکراری بودن پیرنگ، کتاب را برایم حوصله سر بر نکند. همین طور داستان های مربوط به آدم فضایی ها طرفداران زیادی دارند و این کتاب از ایده ی آدم فضایی ها استفاده کرده بود. اینکه عناصر تخیلی در داستان این حس را در خواننده ایجاد می کرد که شاید واقعا همچین چیزهایی وجود داشته باشد و یکم به واقعیت نزدیک بود، کتاب را خیلی جذاب کرده بود.خیلی از آدم ها از داستان های خیلی تخیلی خوششان نمی آید اما وقتی این تخیل به دنیای واقعی کمی نزدیک باشد، باورپذیری داستان بالا می رود و این باعث هیجان داستان می شود.
قلم نویسنده هم در جذابیت کتاب بی تاثیر نبود. درواقع نویسنده قلمی ترغیب کننده داشت و همین طور به طوری داستان را می نوشت که انگار در آن غرق می شدی. به شخصه از قلمش لذت بردم.
شخصیت های داستان بسیار دوست داششتنی بودند و خواننده با آنها همزادپنداری می کرد. در واقعا حس صممیتی بین خواننده و شخصیت ها ایجاد شده بود که با ناراحتی آنها خوانننده هم ناراحت می شد و با شادیشان او هم خوشحال می شد. این فضای صمیمی و اینکه انگار سال هاست این شخصتی ها را می شناسی از عوامل بسیار تاثیرگذار در قشنگ بودن این کتاب بود.
توصیف باطنی شخصیت ها بسیار خوب بود و به طوری بود که همه ی ما تا به حال همچین آدم هایی در دنیای واقعی دیده بودیم و این باعث شده بود که آن شخصیت ها را بهتر بشناسیم و حتی رفتار ها و واکنش هایشان را پیش بینی کنیم. اما خب توصیف ظاهری آنها اختلالی در تصور آنها ایجاد می کرد. این مورد بیشتر در شخصیت اصلی صدق می کرد. شخصیت های فرعی را خیلی خوب می توانستم تصور کنم. در واقع نوینسده اطلاعات کافی را به من داده بود. اما در مورد شخصیت اصلی اطلاعات ظاهری زیادی در دست نداشتم و فقط آنجور که می خواستم تصورش می کردم. احساس می کنم تصوری که من از آن داشتم با تصوری که نویسنده می خواست در ذهن من ایجاد کند تفاوت زیادی داشت و خب این شاید نکته ی منفی ای به حساب بیاید.
اینکه کتاب از زاویه ی دید اول شخص نوشته شده بود می تواند دلیل کم بودن اطلاعات ظاهری شخصیت اصلی باشد. این کتاب زیاد شخصیت محور نبود اما این باعث نشده بود که دلم نخواهد از دید اول شخص نوشته شده باشد. در واقع در خیلی از قسمت ها دانشتن افکار و احساسات و شخصیت اصلی بسیار نیاز بود و این زاویه ی دید، این نیاز را برآورده می کرد. البته که اگر می شد افکار و احساسات شخصیت های فرعی هم فهمید خیلی خوب می شد. همین طور به نظرم یکی از دلایل حس صمیمیت بین خواننده و شخصیت اصلی همین زاویه دید اول شخص بود. ما در این کتاب همواره پیش شخصیت اصلی هستیم و همه چیز را از دید او نگاه می کنیم. پس قطعا بیشتر با او همزادپنداری و احساس صمیمیت می کنیم.
شروع کتاب در مکانی دیگر و با شخصیت های دیگری شروع می شد و وقتی خواننده با فضای اصلی داستان روبه رو می شود کمی گیج می شود. چون نمی داند قصه ی اصلی کدام یک است. البته بعد از اینکه کمی بیشتر جلو برود متوجه همه چیز می شود و آن موثع است که می شود گفت شروع کتاب بسیار جذاب بوده.
توصیف مکان ها و چیز هایی که در داستان وجود داشت، خوب بود بعضی از صحنه ها انگار توصیف های نویسنده خیلی واضح نبودند اما در بیشتر قسمت ها این توصیف ها بسیار خوب بودند و کاملا آن فضا را در ذهن خواننده شکل می دادند. طوری که انگار خودش هم در آن صحنه ها وجود دارد.
کتاب به گونه ای بود که هر جور خواننده ای با هر سلیقه ای می توانست از آن لذت ببرد. چون هم برای علاقه مندان به کتاب های مدرسه ای خوب بود، هم دوست داران داستان های عاشقانه ی تینیجری و هم داستان های فانتزی و تخیلی. این چند فضا بودن کتاب برای من خیلی جذاب بود.
اگر بخواهم نمودار هیجان داستان را ترسیم کنم، باید بگویم که تا 100 صفحه ی آخر کتاب، هیجان کتاب مواج بود و فراز و فرود داشت و از هیجانی متوسط برخوردار بود. اما در 100 صفحه ی پایانی، این هیجان در نمودار یک خط صاف در بالاترین درجه ی هیجان می شد. تا پایان کتاب اتفاقات هیجان انگیز پشت سر هم می افتاد و اجازه ی تنفس به خواننده نمی داد. می شود این مورد را یک نکته ی منفی به حساب آورد چون بعضی خوانندگان را اذیت می کند. اما من از این هیجان یکنواخت و بالا لذت بردم.
جلد کتاب زیاد چنگی به دل نمی زد. به نظرم ایده ای زیاد و متنوعی برای جلد این کتاب می شد به کار گرفت. اما می شود گفت این جلد جزو بدترین ایده ها بود. عناصر زیادی که در داستان وجود داشت و می شد آن ها را در جلد به کار برد. برای مثال طرح جلد می شد به این صورت باشد که گویی بزرگ باشد که درون آن تصویری از سیاره لورین را می بینیم و شخصیت اصلی هم به آن گوی نگاه می کند. و هزار ایده ی جذاب تر دیگر....
دنیای هر کتاب دریچه ای برای فرار است. باید در آن غرق شوی و صدای اطرافت را خاموش کنی. این گونه است که هر انسان کتابخوان، به جای یک بار زندگی، هزاران بار زندگی کرده است....                                                                                            برای همیشه

      
7

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.