یادداشت
1403/6/6
اطراف همۀ ما آدمهای بختبرگشته پیدا میشوند. ظاهراً فرهاد پیربال هم با ماموستا فریدون روبرو شده و داستانِ روزهای زیرورو شدهاش را مینویسد. مهاجری که زندگی نسبتاً مرفه خود در کردستان را رها میکند تا به اروپا پناه ببرد و در کنار زن و دو فرزندش، زندگی آرامی داشته باشد. اما هیچچیز درست پیش نمیرود. روزهای زیادی در بیخبری از زن و بچههایش میگذرد و برای پیداکردنشان، با مهاجران کرد دیگری مواجه میشود که آنها هم به نوعی ناکام ماندهاند. بهطور خلاصه این کتاب داستانِ آوارگی مهاجرانِ اقلیم کردستان است. جدای از موضوع، من چیزی که کتاب را از نوشتههای دیگر متمایز کند، پیدا نکردم. حتی چند اشتباه فاحش در تغییر زاویهدید، نثر را از چشمم انداخت که نمیدانم در ترجمه این اتفاق افتاده یا آقای پیربال از دستشان در رفته؟! کتابی است که همینجا میگذاریمش و از کنارش میگذریم، مثل فامیل دوری که ارزش همکلام شدنِ دوباره را ندارد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.