یادداشت محمدقائم خانی

نود و سه
        .

این رمان، آخرین اثر داستانی هوگوست. بعد از نوشتن بینوایان، به فکر افتاده که رمانی مختص انقلاب فرانسه بنویسد هرچند بینوایان پر است از ارجاعات به انقلاب. در نود و سه ما با چه مواجه می شویم؟ نویسنده چه برای ما آورده؟

سال 1793، سال آخر انقلاب کبیر فرانسه است. سالی که انقلابی ها پاریس را در اختیار دارند و برای فتح دیگر مناطق، ارتشی قدرتمند را روانه کرده اند. سالی که قرار است کار تمام شود و پادشاهی کنار برود. باز هم نویسنده توانسته بخش مهمی از تنوع مسأله را نمایش بدهد. هم صحنه های جنگ دارد هم گفتگو. هم موقعیت های شهری دارد هم طبیعت بی کران. هم عشق هست هم کشتار. همه هم پیچیده به یکدیگر و سازنده تودرتویی جداناشدنی. 

یک ویژگی بارز کتاب آن است که می تواند ما را با نیروهای متخاصم همدل بکند. هم آنگاه که به اردوی شاه پرستان وارد می شود، ما نگران سرنوشت این جبهه هستیم، و هم زمانی که انقلابیون را دنبال می کند، ما پیگیر پیروزی ایشانیم. بدین ترتیب و با چنین رویکردی به داستان، هوگو جلوی پیشداوری ما را می گیرد. اگر هم پیشداوری داریم، سعی می کند آن را بر هم بزند. نمی خواهد یک نتیجه محسوس گرفته شود و داستان به سرعت جمع شود. او تا جایی که امکان دارد، می خواهد مخاطب را به سوژه داستانی نزدیک کند. در چنین شرایطی حکم کردن برای مخاطب سخت می شود. اجازه نمی دهد خواننده راحت به سمتی بغلتد. 

رمان همواره شمشیر را آخته، توپ را آماده شلیک و آتش  را در شرف سوزاندن نشان می دهد. یا خون ریزی است و آتش زدن است، یا حرف از خونریزی است. چه فاصله ای دارد این تصویرهای پاریسی، از فانتزی های قجری روشنفکران ایرانی از پاریس! گیوتین بالای سر رمان آماده سقوط است تا سرها را از پیکرها جدا کند. نود و سه مطلق بودن حاکمیت دولت مدرن را نشان می دهد. تسخری است به ایده «هم این هم آن» برای آن ها که نمی فهمند تجدد بنیانی جز بریدن دنباله سنت ها ندارد. یکی باید برود تا دیگری بیایند. آینده  جدید است و رفتنی، گذشته. 

اما رمان اینجا متوقف نمی ماند. سه مرد با سه نوع خلق و تفکر در نقطه ای به هم می رسند. مارکی دو لانتوناک اشراف است و تنها بازمانده قدرتمند پادشاهی. با حکومت جمهوری مخالف است و برای بازگشت فرانسه به دوران گذشته می جنگد. گُووان اشراف‌زاده است، اما به صف انقلاب و جمهوری خواهان پیوسته است. به انقلاب اعتقاد دارد. جیموردن کشیشِ جمهوری‌خواه، از هم سلکان قدیم بریده و به صف انقلاب پیوسته است. هم در علم، گذشته را رها کرده و هم در سیاست. حافظ قانون است. این سه در همانجایی به هم می رسند که رمان با آن شروع می شود. مادری با سه بچه در معرض خطر است. این بچه ها کانون روایت رمان هستند. 

با همه وجود در نظر گرفتن جنبه های روانشناختی، جامعه شناختی، سیاسی، تاریخی، فلسفی و ادبی، باز هم برخی همه گره های رمان باز نمی شوند. فهم علت بخشی از رفتارها به زیرلایه های رمان بستگی دارد که مهمترینش، بنیاد الهیاتی آن است. در سیمای لانتوناک، ته چهره یهوه دیده می شودآنجا که سرزمینی را به تلی از خاک و خاکستر مبدل می سازد، و آنجا که می بخشاید. در چهره گووان و جیموردن هم صورتی از مسیح دیده می شود. هر کدام به نحوی منجی هستند و منادی عدالت. گویی موقعیت آخر رمان، صحنه رویارویی یهوه و مسیح است. خدای اعلی با مسیح که تجسد خود خداست روبرو می شود. آیا یهوه می میرد تا مسیح زنده بماند؟ این همان برداشت معروف ما از تجدد است. گذشته می رود تا نو بماند. اما ویکتور هوگو بسیار عمیق تر از ین تبیین های روشنفکرانه به مسأله نگاه می کند. مگر یهوه مردنی است؟ و یا مگر مسیح می تواند از تعین فرار بکند؟ هردو جاویدند و هردو رفتنی. چطور ممکن است؟ رمان را بخوانید تا متوجه ماجرا بشوید.
      
2

3

(0/1000)

نظرات

چ یادداشت پر فراز و نشیبی
ممنونیم از شما
از نگاه من خیلی خوب بود
قلم گیرایی دارید

0