یادداشت مونا نظری

مونا نظری

مونا نظری

5 روز پیش

وقتی نفس هوا می شود
        چهار سال پیش کتاب  «وقتی نفس هوا می‌شود» را خواندم. خودزندگینامه نوشتِ یک جراح مغز و اعصاب که در سی و پنج سالگی می‌فهمد یک تومور مغزی بدخیم دارد و نهایت تا دو سال دیگر بیشتر زنده نیست. 

❓شما اگر جای او بودید چه کار می‌کردید؟ 
❓حدس می‌زنید او چه کار کرد؟ 

او تصمیم گرفت زندگی نامه اش را از کودکی تا لحظه‌ای که توان دارد و می‌تواند روایت کند. 

در تک تک کلمه‌هایش شکر، سلامت نفس و احترام به خود و زندگی موج می‌زند. بخش‌های مربوط به بیماری‌اش را با چنان شجاعت و صراحتی روایت کرده که آدم باورش نمی‌شود یک نفر در اوج جوانی بتواند اینطور پرقدرت و شجاعانه در چشم مرگ زل بزند، دستش را بگیرد، و به جای جنگیدن با او، رقصی باشکوه و دونفره را با او ٱغاز کند. 

وقتی کتاب تمام شد برای خودم نوشتم:

💢 «حادثه بالذات بی معنا هستند. این ماییم که به مصیبت‌ها رنگ و ارزش می‌دهیم. گاهی یک رنج کوچک با ورود به زندگی یک آدم حقیر، از او یک موجود بی ارزش و ذلیل وبدبخت (در نظر خودش) می‌سازد، گاهی هم بزرگترین رنجها و مصیبت‌ها بر زندگی یک انسان بزرگ وارد می‌شوند و  جز بر شکوه و قدرت وجودی شان اضافه نمی‌کنند؛ مثل حسین‌بن علی و زینب کبری (سلام الله علیها).»

این روزها به آدمها و رنج هایشان خیلی دقت میکنم.
به خودم و رنج هایم.
من رنگ سیاه سوگ را کجای تابلوی زندگی‌ام مینشانم؟ 
اصلا می‌شود با رنگ دیگری ترکیبش کرد و رنگ و طرح جدیدی با آن آفرید؟ 

❓اگر مصیبت من را زشت کند، تقصیر من است یا مصیبت؟

      
13

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.