یادداشت مهدی بنواری
1403/3/2
منظره پریده رنگ تپهها آن طور که ویکیپدیا میگوید اولین اثر کازو ایشیگورو و تصادفاً اولین کاری است که من از او خواندهام. داستان برای من تجربهی روایتی درونی بود که از سطح شخصیت روایت شده است. طوری که انگار راوی داستان و خود را طوری روایت میکند که میخواهد دیده شود. عمدهی داستان به یادآوری خاطرهای دوردست میگذرد و بین آن، زمان حال، سرنخهایی از واقعیت به دست میدهد. رمان با گفتگوی قهرمان داستان (اتسوکو) با دخترش (نیکی)، دربارهی خودکشی دختر بزرگترش آغاز میشود. بگذارید خلاصهی داستان از را از روی ویکیپدیا نقل کنم. اتسوکو (راوی) که در انگستان زندگی میکند، زمانی پس از خودکشی دختر اولش، دختر دوم (نیکی) به او سری میزند. اتسوکو در این دیدار خاطرات دورانی از زندگیاش را مرور میکند که زن جوانی بود بعد از جنگ جهانی دوم در خرابهی رو به بازسازی ناگازاکی. راوی نقل میکند که از شوهر ژاپنیاش دختری به دنیا آورده است. چند سال بعد هم با مردی انگلیسی آشنا میشود و همراه او و دختر بزرگش (کِیکو) به انگستان مهاجرت میکند. وقتی دختر دوم اتسوکو از مرد انگلیسی بینام به دنیا میآید، اتسوکو میخواهد نامی «مدرن» به او بدهد و شوهرش اصرار دارد که اسم دختر شرقی بشد و سرانجام به توافق میرسند که «نیکی» هم کاملاً انگلیسی است و هم آهنگی ژاپنی دارد. کیکو در انگلستان رفته رفته منزوی و ضد اجتماعی میشود. اتسوکو میگوید وقتی کیکو بزرگتر شد، در اتاقش را به روی خود میبست و تنها برای بردن غذایش بیرون میآید. سرانجام کار به آنجا میرسد که کیکو خودکشی میکند. وقتی اتسوکو و نیکی دربارهی کیکو حرف میزنند، بازخوانی خاطرات اتسوکو در ژاپن آغاز میشود. اتسوکو در ژاپن، وقتی حاملهی کیکو بوده، برای چند هفته با زنی به نام ساچیکو دوستی داشته است. ساچیکو دختری داشته به نام ماریکو که روایت اتسوکو او را بسیار منزوی و ضداجتماعی تصویر میکند. ساچیکو خیال داشته دخترش را به همراه سربازی آمریکایی، به نام فرانک، با خود به آمریکا ببرد. چیزی که بیش از همه برایم در خواندن این اثر عجب بود نوع روایت مزورانهی آن بود. همان طور که گفتم روایت در عین این که ذاتاً درونی است اما در سطح میگذرد. به نظر من برای درک روایت دوگانهی اثر باید حداقل شناخت اندکی از فرهنگ و آداب و رسوم ژاپن داشت. حالت زبان که انگار از حواسپرتی و بیحوصلگی میآید، وقتی اتسوکو به نقل خاطرات میرسد تغییر میکند و انگار به بازخوانی شخصی میپردازد. هر چند همچنان از احساسات انسانی خبری نیست که باید همراه ماجراهای داستان باشند. راوی زن میانسالی ژاپنی است که در حیاط خانهاش در انگستان گوجهفرنگی کاشته و گلدانهایش «یکی دو تا نیستند...»، اما در بیان اتفاقها، مثل وقتی از قتل چند کودک در زمان گذشته حرف میزند، نوعی حالت ساختگی دیده میشود. از طرف دیگر وقتی اتسوکو از ساچیکو حرف میزند، تصویری که میسازد مرموز و ناشدنی است، به نحوی که گویی با جمعاضداد روبهرو هستیم. رفتار و کردار شخصیت عجیب است و رابطهاش با ماریکو (دخترش) حتی مصور خانوادهی از هم پاشیده هم نیست و میتوان آن را غریبوار توصیف کرد. از سوی دیگر بیان قهرمان داستان همدردی فراوان با مشکلات ساچیکو، بیزاری از رفتارش با ماریکو و همین طور نوعی بیتفاوتی سرد را با هم دارد. احساساتی که به نظر بیشتر شخصی میرسند. به خصوص برای کسی که تجربهی افسردگی و بازسازی را پشت سر گذاشته باشد. انگار ساچیکو تصویری باشد که ذهن ناخودآگاه اتسوکو از خودش در آن دوران ساخته و به دلیل بیزاریاش آن را از «خود»اش منفک کرده باشد. ساچیکو در انتهای کتاب بچهگربههای ماریکو را جلوی چشم دخترش و اتسوکو غرق میکند و روایت اتسوکو در اینجا گزارشی است بیاحساس از شرح وقایع. به خصوص وقتی اندکی بعد لحن اتسوکو در حرف زدن با دختر ساچیکو غریب میشود. این را کنار این بگذارید که دختر خود اتسوکو هیچ وقت آرام نگرفت و سرانجام در انزوا و گریز خودکشی کرد. نکتهی دیگر این که به وضوح قاتل کودکان در زمان رخداد خاطرات خود اتسوکو بوده است. نویسنده دو بار به طنابی اشاره میکند که انگار دور مچ پای اتسوکو بسته شده است و یک بار اتسوکو طناب را بین دو دست گرفته و زیر نور ماه به آن نگاه میکند و بعد به ماریکو سلام میکند. در همان صحنهی انتهای کتاب باز هم طنابی دور مچ پای اتسوکو بسته شده است. اثر میتوانست بیشتر از این بازی را پیچیده کند و حقایقی مثل یکی بودن راوی با روایت در جزجز آن را با حشو روزمره طوری مخفی کند که سرنخها مثل مورچه روی صفحههای کتاب راه نروند. ترجمهی فارسی جزو کارهای خوب به شمار میرود. هر چند در مواردی به خصوص جایی که پای فرهنگ ژاپن، لحن گفتار و تغییر زبان است، ضعیف عمل شده است. به طور کل زبان ترجمه نزدیک به متن اصلی بوده، همین طور روان و خوشخوان و لذتبخش است. اما جاهایی به وضوح نیاز به شناخت فرهنگ مبداء، زبان فکر داستان و پسزمینه دیده میشود. این امر به خصوص در ترجمهی جملاتی خود را نشان میدهند که در آن اول شخص از خود یا مخاطبش به عنوان سوم شخص حرف میزند. چیزی که در زبان ژاپنی در هر دو لهجهی اصلی مرسوم است. متاسفانه مترجم این امر را در مواردی با تغییر عمدی زاویهی روایی اشتباه گرفته است. به خصوص در صحنهی انتهای کتاب که اتسوکو به وضوح خود وارد خاطره میشود و شخصیت اتسوکو/ساچیکو به یکدیگر همگرا شده و از هم کمترین فاصله را پیدا میکنند و اتسوکو عملاً به ماریکو میگوید: «اگر خوشت نیامد برمیگردید.»؛ که در نسخهی انگلیسی «اگر خوشت نیامد برمیگردیم.» است. نکتهی دیگر در ترجمه روش برگردان پسوندهای تحبیب/تحقیر ژاپنی است. مترجم پسوندهای «سان»، «چان» و «تان» را همه به «جان» فارسی برگردانده است. به نظر من یکی از خصوصیات کلیدی اثر برندگی تفاوت فرهنگی است که در وهلهی اول باعث شکافت شخصیت اتسوکو شده است، اما با یکنواخت کردن و حذف ارجاعهای ژاپنی در متن فارسی، این خصوصیت از دست رفته است. به خصوص، وقتی این را میتوان فهمید که روایت اتسوکو از ساچیکو را با وجود شخصیتی مثل اوگاتا-سان، پدر شوهر اول اتسوکو، بررسی کنیم که مثل سنگبنا در تمام اثر نقش ثابت و مستحکمی دارد و اتسوکو به دلیل رابطهی خوبش تصویر او را مخدوش نکرده است.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.