یادداشت مریم

مریم

مریم

1403/11/12

        آقای محترم، تو هرچه می‌کشی، از دست همین زبان می‌کشی. خیال می‌کنی آن‌قدر که باید فهمیده‌ای. اما نه، فقط شروع کرده‌ای به فهمیدن. هنوز خیلی مانده است به اینکه در فهمیدن کامل بشوی. اگر کامل شده بودی زبانت را غلاف می‌کردی و مثل من می‌نشستی کنار و منتظر می‌ماندی. بیچاره‌ی بی‌قرار، این همه تقلای عبث که چه؟ هنوز هم خیال می‌کنی که می‌توانی چیزی را تغییر بدهی؟ "
کتاب با جمله‌ی" خیلی از شما معذرت می‌خواهم که حرف می‌زنم" شروع می‌شه و احتمالا ما از کتاب توقع داریم باهامون حرف بزنه؛ اما کتاب (راوی) همون اول کار واسه حرف زدنش از ما معذرت خواهی می‌کنه و شاید این‌که چیزی خلاف تصورت شروع بشه تو رو ترغیب کنه به گوش دادن.
صحنه اولی که داستان برامون به تصویر می‌کشه دو تا مرد تو یه اتاقن یکی در سکوت مطلق و اون یکی پر از حرف. مرد ساکت یه جایی وسطای داستان تبدیل می‌شه به خواننده‌ی کتاب. چون دیگه اونی که تو سکوت نشسته و به حرفها گوش می‌ده منم. مرد پر از حرف اما کسیه که تلخ و گزنده است. می‌خواد بگه چرا تو این اتاقه، اما داستان پدرش رو تعریف می‌کنه. می‌خواد بگه چرا اینجاست اما فراز و نشیبهاش رو می‌گه ولی در عین حال هی بهت یادآوری می‌کنه که اینجاست. که بگه چرا اینجاست. تو حالا دوست داری بدونی ماجرا چیه؟ این اتاق کجاست؟ این آدم کیه؟ تو (مرد ساکت) کی هستی؟ و در نهایت پایان کتاب تو رو میخکوب می‌کنه و جمله‌ی آخر هیچ وقت یادت نمی‌ره.
      
3

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.