یادداشت محمدقائم خانی

                .

بعد از خواندن همه آثار داستانی کافکا به فارسی، جز آمریکا، به این نتیجه رسیده ام که گزین‌خوانی بهترین روش مواجهه با آثار اوست. مگر این که کسی به دلیل خاصی بخواهد همه آثارش را بخواند. وگرنه بهترین کارهایش همان معروف ها هستند. 

نخستین اندوه: 
در شهر بهدی در گشتشان، دیرگاهی پیش از آنکه از راه برسد، پیشاپیش تاب را در تماشاخانه آویخته بودند و همه درهای منتهی به صحنه چهارطاق گشوده بود، و همه راهروها آزاد و خالی. با این همه لحظه شادی مدیر هنگامی پدید می آمد که بندباز پا بر نردبان طنابی می گذاشت و سرانجام، در یک چشم بر هم زدن بر فراز روی تابش آویزان می شد. 

پزشک دهکده: 
وی اتاق بیمار، هوا چه سخت استنشاق کردنی است. بخاریِ ول‌شده دود می کند. دست خواهم انداخت و پنجره را خواهم گشود، اما نخست می‌خواهم بیمار را ببینم. پسربچه، لاغر، بدون تب، نه سرد، نه گرم، با چشم‌های بی‌حالت، بدون پیراهن، به زور خودش را از زیر لحاف پر بلند می‌کند، بازوهایش را دور گردنم می‌اندازد، و به پچپچه در گوشم می‌گوید: «دکتر! بگذار بمیرم.»
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.