یادداشت زهرا🌿

زهرا🌿

1402/12/29

                دستور برای آزادی!

📚مگس ها: 

در ابتدا، قبل از اینکه کمی جزئی تر به نمایشنامه نگاه کنیم بگویم که، هنگام خواندن داستان، به طرز عجیبی کثیفی و آلودگی های شهر را، روی دستانم حس میکردم و دوست داشتم با هر صفحه ای که ورق میزنم، این کثافتِ حضور مگس ها و خون و یاس و مرگ را از روی دستانم بزدایم!

من هنگام خواندن هر متنی، ناخداگاه یک رنگ، برای داستان درنظر میگیرم.
با توجه به داستان، توصیفات، شخصیت ها....
و این رنگ انتخابی نیست، خودش در ذهنم شکل میگیرد؛
باید بگویم سر تاسر این نمایشنامه، رنگ خاکستری و مشکی از جلوی چشمم کنار نمیرفت...

📌اما اگر بخواهم دقیق تر درباره ی معنا و مفهوم داستان حرف بزنم، دیگر همه‌تان میدانید که سارتر پدر ما را با اگزیستانسیالسم درآورده!
پوچی و نیستی....

راستش برای من، داستان سختی بود.
حتی همین نوشتن درباره اش دشوار است، ذهنم جمع نمیشود برای آنچه که میخواهم بگویم و میدانم یادداشت خوبی از آب در نمی آید!

📌اما اینبار مفهوم "آزادی" را پررنگ تر به نمایش‌گذاشته و به صراحت حکم به آزادی میدهد!

نمایشنامه‌ی مگس ها، فریاد و اعتراض ناامیدی از وضعیت پررنج انسان است.

📌به دفعات زیاد، در مقاله های مختلف خوانده ام که سارتر از هایدگر الهام گرفته است و در اینجا هم برای مفهوم ناامیدی و خلاء و پوچی، این تاثیر پذیری کاملا مشهود است.او معتقد است با داشتن آزادی، دیگر قضاوت ها و دیدگاه های اطرافیان اهمیت ندارند و کسی که میخواهد آزادی داشته باشد باید گذشته اش را، خوب یا بد، کنار بگذارد.

📍هر داستانی یک سری کلید واژه هایی دارد که در "مگس ها" کلماتی همچون:
☆اضطراب: اضطراب از آمدن منجی و گرفتن انتقام و بعد، اضطراب از درستی یا نادرستی عملی که روزی رویایش را داشته.

☆فراموشی: فراموش گذشته برای دستیابی به آینده ای که در آن آزادی موج میزند.

☆مسئولیت: مسئولیت دربرابر مردم و به عهده گرفتن تمام خطاهایشان برای تبدیل شدن به یک قهرمان!

☆شرافت و پشیمانی: دو کلمه ی مهمی که مردم شهر، ترس و پشمانی از زنده بودنشان را، شرافت زندگی میدانند!
و......
به شدت، قابل لمس است.

اما اینبار تقابل بی واسطه ی خدا با مخلوقش.

📌 البته خدای خدایان، پادشاه خدایان، به طرز غریبی ناتوان است...یک جاهایی از شدت ضعف و ناتوانی زبان به توهین میگشاید.
خدایی که با ضعف مخلوق، قوی میشود، خدایی که برای قطره ای احساس ندامت در بنده، به التماس می افتد!

آقای سارتر از جان خدا چه میخواهی؟
چرا همیشه خدا برایت ناقص است؟
چرا نمیخواهی باور کنی که یک چیزی وسط فلسفه ات میلنگد؟

📌راستی:
سكون روابط مضحک و ناسالم باعث فقدان  
حركت و ناپویایی عمل شخصیت ها شده، یعنی نمایشنامه را از پویایی لازم تهی کرده!
البته در بقیه‌ی نوشته های سارتر هم فضا چنین است، و به این شیوه ی سکون وفادار مانده.

نمیدانم این حس را تجربه کردیه اید یا نه!؟ 
خیلی زیاد حرف برای گفتن دارم اما انگار به دلیل همین زیادیِ مطلب، قادر به گفتنش نیستم.

و در نهایت:
سارتر را دوست دارم اما این نوشته اش را نه...
        
(0/1000)

نظرات

این حس رو من هم خیلی تجربه میکنم. شاید واقعا باید بیشتر بنویسیم تا راهی برای خروج این همه مطلب از ذهنمون بگشاییم. با نظرتون و امتیازتون دقیقا مخالفم و این خودش یکی از اصوله اگزیستانسالیم که تجربه‌ ما از چیزهای یکسان متفاوتن. مثلا همین حس کثیفی شهر و حضور مگس‌ها یادآور واقعیت پوچ زندگی بود و برای من تجربه غنی رو آفرید هرچند که پوچی و نیستی هم پایان اگزیستانسیالیسم نیست که دقیقا اولشه و هدف سارتر هم از نوشتن نمایشنامه دقیقا کوبوندن همین حقیقت تو صورت مخاطبشه و این سکون شخصیت‌ها و پیش‌بینی پذیری‌شون از مشخصه‌های همه‌ نوشته‌های سارتر هستش چون که اصلا مقصود سارتر از نوشتن چیزی فراتر از ادبیات بوده. 
یادداشتتون خوب بود ولی هنوز هم با امتیازتون موافق نیستم.
3
زهرا🌿

1402/12/29

ممنون که وقت گذاشتید و خوندید.
در رابطه بااینکه باید بیشتر بنویسیم کاملا موافقم.
حق با شماست، سارتر تو همه ی نوشته هاش داره نیستی رو به رخ میکشه اما از نظر من این داستان بیشتر از‌ پوچی، بیانگر آزادی بود.
به علاوه ی اینکه تا حدودی مسائل سیاسی آلمان رو هم خیلی ریز جا داده بود تو داستان که یادم رفت توی یادداشتم بگم.
همون مگس ها که همه جا بودن، بیانگر عوامل نفوذی و جاسوس های حکومت هستن، که همه جا حضور دارن.
حتی جشنی که برای‌ مردگانشون هم گرفتن تو کشور المان یه همچین جشنی وجود داره و چیزهای دیگه که جزئی بخوام بگم زیادن واقعا..هر اتفاقی سبمل یه چیزی هست.
این داستان بیشتر از فقط نشون دادن فلسفه ی اگزیستانسیالیسم و نیستی و پوچی بود از نظر من البته. 
خیلی خوب گفتید من اینجوری بهش نگاه نکرده بودم. ولی هنوز برام سواله که پس چرا انقد کم بهش نمره دادین
@Jusmineblossm 
زهرا🌿

1402/12/29

شاید چون با نوشته های قبلیش، توقعم رو از خودش خیلی بالا برده🥲
نمیگم بده ها نه، اتفاقا خیلی مفاهیم جزئی توش نهفته ست، اما من همش ناخداگاه با نمایشنامه های قبلیش مقایسه میکنم!
@Mahdi555 
الان دوباره بیوتون رو خوندم ،یاد یک صوت دکتر مصطفی شهر آیین افتادم در باب ضرورت ادبیات ،ایشون استاد جامعه شناسی دانشگاه علامه است .و توی کانالشون توی تلگرام هستش ،خیلی زیباست گوش بدید
1
زهرا🌿

1403/01/07

چقدر عالی
حتما، ممنونم که گفتید😍✌🏻 
اون بحثی که در مورد "کلیدواژه‌های" اثر داشتید جالب بود واقعا. 👌👌
فروکاستن یک متن به یک سری لغت/جمله خیلی آورده و بار توضیحی می‌تونه داشته باشه. 
1
زهرا🌿

1403/01/16

لطف شماست🙏🏻🌱
بله یه سری چیزا نیاز به توضیح مفصل نداره، گاهی برای به فکر بردن آدما شاید یک کلمه هم کافی باشه.