یادداشت سید رمضان حسینی
1401/3/19
نارنیا را از وقتی که خیلی بچّه بودم میخواندم. همیشه یک پای ثابت خیالپردازیهای دوران کودکیم بود. هنوز هم هر چندوقت یکبار برمیگردم و مرور میکنمشان و هردفعه هم چیزهای جدیدی این وسط برایم جلب توجه میکند: یکبار حساس میشوم به تصاویر عوالمی فوقالعادهای که لوئیس ساخته؛ یکبار میگردم دنبال همۀ شباهتهای بین اصلان و عیسی(ع)؛ یکبار تصویر کج و معوجِ جنگ صلیبیوار و پر از تنفر لوئیس از مسلمانان برایم پررنگ میشود و یکبار هم تصویرش از بهشت و آخرالزمان*؛ بعضی وقتها هم رسما دنبال آیههای انجیل وسط قصهگویی کودکانهاش میگردم و... بچّهتر که بودم شخصیت مورد علاقهام کاسپین بود، گاهی هم پیتر؛ <strong>شاه پیتر کبیر</strong>. شاید چون دوست داشتم مثل آنها باشم: قوی، شجاع، بااراده، بزرگ. شاید هم چون بههیچوجه شبیهشان نبودم. الآن امّا مدّتهاست که شخصیّت موردعلاقهام عوض شدهاست. حالا شخصیّت موردعلاقهام ادموندیاست که بالای تپّهها کناراصلان ایستاده و اصلان برایش حرف میزند و او فقط از شرم (شرمِ بخشیده شدن و مورد رحمت قرار گرفتن؟) سرش را پایین انداخته و خجالت میکشد با عزیزانی که به آنها خیانت کرده روبهرو شود. اما آخرین باری که داشتم فیلم «شیر، کمد، جادوگر» را میدیدم، حواسم جمعِ پروفسور کرک شد. دوباره یادم افتاد این پروفسور 60-70 سالۀ عجیب و غریب همان «دیگوری کرک» 10-15 سالهای هست که به عنوان اولین انسان وارد نارنیا شدهبود؛ خلقت نارنیا را دیدهبود؛ اوّلین اشتباه را در نارنیا مرتکب شدهبود؛ پای شیطان را به نارنیای جوان باز کردهبود؛ غذای نارنیا را چشیدهبود و از درخت سیبهای نقرهایش سیب چیدهبود... و حالا 60 سال بود که حسرت برگشتن به نارنیا را در دل داشت. شما هم در این تصویر غم غربت آدمی که از بهشت بیرون آمده و حالا پشت در بهشت –دقیقاً پشتِ درِ خودِ بهشت- ایستاده و –هرچند ایمان دارد بار دیگر پایش به آنجا باز میشود امّا- در را بهروی خودش بسته میبیند احساس میکنید؟ *پ.ن. نارنیا برای مدّتها تصور من از بهشت بود. کلیسای کاتولیک ۱ - ۰ حوزهٔ علمیه
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.