یادداشت سامان
2 روز پیش
«چند خطی در مورد خانواده موسکات» در این کتاب بزرگ و پر شخصیت با اسامی بعضا سخت و ناآشنای یهودی،ما در یک بازه حدودا سی ساله با زندگی خاندان موسکات همراه میشیم.نویسنده لهستانی کتاب،داستانی در جغرافیای کشورش با افراد اکثرا یهودی روایت میکنه با جزئیات منحصر به فرد.جزئیات منحصر به فرد آداب و رسوم و مراسمات و اعیاد مخصوص یهودیت است که در فصول مختلف کتاب بهش اشاره میشه.البته تیپ شخصیتها و لباس هایی هم که میپوشند در روایت جناب سینگر جایگاه مخصوص خودش رو داره.با شخصیتهای متعددی مواجه میشیم که در اون جغرافیا و اون بازه زمانی خاص در حال زندگی کردن هستند.عاشق میشند،خیانت میکنند،تجارت میکنند و البته مراسمات مذهبی و دینی خودشون رو با دقت انجام میدند.شخصیت اصلی کتاب آسا هشلی است که از ابتدای داستان وارد ماجرا میشه و از معدود شخصیتهایی است که نمیمیره و تا صفحه اخر کتاب همراه مخاطب میمونه.شخصیتی که ندانم کاری ها و گیجی ها و تصمیمات عجیبی که در مورد زندگیش میگیره در طول سالهای روایت داستان پابرجا میمونه.کسی که یک جورایی نماد یک شخصیت روشنفکری است که متفاوت با بقیه فکر میکنه و البته من مخاطب از کارهایی که انجام میداد خیلی جاها حرص میخوردم.علاوه بر روزمرگی و کارهای عادی که ما از شخصیت های داستان میبینیم،بحث های مختلفی هم بینشون شکل میگیره.بحث مهاجرت به فلسطین،پیش بینی شخصیتها از سرانجام جنگ،مباحث دینی که با هم بحث میکنند از موضوعاتی است که در کتاب بهش اشاره شده.در خلال زمانی روایت داستان،دو اتفاق مهم رخ میده،یکی جنگ جهانی اول و دیگری جنگ جهانی دوم.اینکه تو شهر و خانه و کاشانه خودت در حال زندگی هستی و یک دفعه سایه شوم جنگ بر زندگی ات فرود میاد،زندگی و تصمیمات و میشه گفت همه چی تو رو تغییر میده و این تغییر حالات به خوبی توسط نویسنده بهش اشاره شده.اثرات مخرب و خرابی جنگ،از دست دادن عزیزان،کمبودها و بیماری ها،مهاجرت های اجباری ،همه و همه از موضوعاتی است که در موردشون صحبت میشه.حین خواندن این بخش های کتاب یاد اثر به یادماندنی زنده یاد احمد محمود،یعنی "زمین سوخته" افتادم که چقدر خوب و واقعی از تاثیرات مخرب جنگ بر زندگی افراد ساکن شهر میگفت.برگردیم به خاندان موسکات،جایی که کتاب تموم میشه ابتدای جنگ جهانی دوم و حمله نازی ها به لهستان است،دوباره بعد از سالها سایه شوم جنگ بر شخصیتهای باقی مانده میفته و کتاب به تکان دهنده ترین و موجزترین حالت خودش نسبت به وضع موجود مردم لهستان با جمله ای به غایت تاثیرگذار تمام میشه،آنجایی که "هرتز یانووار" میگه: "منجی موعود به زودی میآید" آسا هشل حیرت زده به او نگاه کرد."منظورت چیه؟" " مرگ منجی موعوده.حقیقت همینه" مطمئنم سالها بعد،هر چیزی از این کتاب رو فراموش کنم،این طرز تمام شدنش رو فراموش نخواهم کرد.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.