یادداشت

خانه متحرک
        کتاب «خانه متحرک» در سال 1880 (1259 شمسی) منتشر شده است. اسم انگلیسی آن The steam house به معنی خانه بخار است که در متن کتاب بارها و بارها از این لفظ استفاده می‌شود.
در سال 1857 برخی از هندی‌ها موسوم به سپوی‌ها دست به قیام علیه انگلیسی‌ها می‌زنند. قیامی که به اعتقاد انگلیسی‌ها «شورش» و به اعتقاد هندی‌ها «جنگ‌های استقلال طلبانه» بوده و اکنون نیز به همین بیان اعتقاد دارند. در این قیام ابتدا هندی‌ها چندین پایگاه نظامی انگلیسی‌ها در اقصی نقاط هند را تصرف می‌کنند و سربازان زیادی را می‌کشند. حتی زنان و مردان غیرنظامی انگلسی را نیز قتل عام می‌کنند. انگلیسی‌ها نیز در مقابل برای فرونشاندن قیام و تلافی کشته شدگانشان دست به کشتار فجیع‌تری می‌زنند.
ذکر این قیام‌ها و کشت و کشتار دو طرف و آمار و ارقام مربوط به آن در صفحات 39 تا 53 کتاب آورده شده است. 
رهبر قیام هندی‌ها فردی بود به نام «نابوب داندو پانت» معروف به «ناناصاحب» که در یکی از کشتارها زن و مرد بسیاری از انگلسی‌ها را می‌کشد و جسد آن‌ها را در گودال بزرگی می‌ریزد. در بین آن‌ها لیدی مونرو که همسر کلنل مونرو هست به چشم می‌خورد. کلنل مونرو از افسران برجسته انگلیسی در سرکوب شورشیان هندی است و وقتی متوجه می‌شود که همسرش به دست ناناصاحب کشته شده، کینه او را به دل می‌گیرد و به فکر انتقام می‌افتد و هر جور شده می‌خواهد ناناصاحب را بکشد. کلنل در یکی از عملیات‌هایش، جان یکی از سربازان برجسته ناناصاحب را می‌گیرد و ناناصاحب به خاطر گرفتن تقاص کشته شدن یارانش و هزاران هندی دیگر قصد جان کلنل را می‌کند.
اکنون که کتاب به شرح وقایع آن می‌پردازد سال 1867 است و انگلیسی‌ها توانسته‌اند قیام را سرکوب کرده و دوباره بر اوضاع مسلط شوند. ناناصاحب هنوز زنده است و به دنبال او هستند. کلنل مونرو از ارتش بازنشست شده ولی در هند مانده به امید آنکه روزی انتقام همسرش را از ناناصاحب بگیرد.
تم اصلی کتاب تقابل ناناصاحب و کلنل مونرو است. اینکه آن دو در تعقیب یکدیگرند و قصد دارند به هر ترتیبی که شده انتقام بگیرند.
کتاب از دو راوی برای بیان داستان استفاده کرده است. یک راوی که سوم شخص و دانای کل است و وقایع در ارتباط با ناناصاحب را بیان می‌کند و راوی دیگر شخصی است به نام «ماکلِر» که یکی از دوستان کلنل مونرو است و وقایع مربوط به کلنل و گروهش را روایت می‌کند.
به جز چند فصل که تعداد آن‌ها کم است باقی داستان را ما از زبان ماکلر می‌شنویم. اینکه چگونه او و کلنل و دیگر دوستانش تصمیم می‌گیرند که در هند به مسافرت بروند و چگونه صاحب یک خانه متحرک که با نیروی بخار حرکت می‌کند شدند. اینکه از چه بخش‌هایی از هند گذشتند و چه آثار باستانی و معماری و چه مناظر و طبیعی را دیدند و چه اتفاقاتی برایشان افتاد.
نکته‌ای که باید بیان کنم این است که داستان عین واقعیت نیست. بلکه نویسنده از قیام هندی‌ها و شخص ناناصاحب استفاده کرده و با قدرت تخیل خود داستانی زیبا و جذاب را پدید آورده است.
در داستان بیشتر شاهد توصیفات هستیم تا حادثه‌ها. توصیفات و شرح خانه بخار و نحوه کار آن، شهرهایی که گروه کلنل از آن دیدن می‌کنند، مردمان محلی و آداب و رسومشان، جنگل‌ها و جاده‌ها و مناظر طبیعی و البته توصیف و شرح شکار ببرها توسط کاپیتان هود. شاید گاهی این توصیفات و ذکر سفر و شکار خیلی زیاد شده باشد و جایی حوصله خواننده سر برود که چرا واقعه مهمی اتفاق نمی‌افتد. این شرح‌ها به نظر ضروری می‌رسند تا بتوانیم از طریق آن ارتباط افراد با یکدیگر و کارهایی که می‌کنند را متوجه شویم و درک کنیم.
اما توصیفات بسیار زیبا و جذاب هستند و به زیبایی پرداخته شده‌اند. مخاطب هنگام مطالعه کتاب دوست دارد که به هند سفر کند تا هم شهرها و ساختمان‌های زیبای آن را ببیند و هم مناظر و طبیعت فوق‌العاده هند را. حتی شکارها هم به زیبایی تصویر شده و با ذکر جزئیات آن کاری کرده که خواننده آن وقایع را به راحتی در ذهن تصور کند. در کنار توصیفات زیبا تشبیهات فوق العاده‌ای هم آمده که از خواندن آن‌ها لذت می بریم. در اینجا چند نمونه از آن‌ها را می‌آورم.
«رعد و برق دیگر به بالاترین حد خود رسیده بود. صاعقه‌های متناوب و غرش‌های سهمگین تندر طبیعت را به زانو درآورده بودند. بادهای همچون شعله‌های خشماگین آتش از دهان کوره‌ی آسمان بیرون می‌زد. ما هر چند دقیقه یکبار به ایوان می‌رفتیم و بیرون را تماشا می‌کردیم. از جایی که ایستاده بودیم به نوک درختان بالابلند و تناور انجیر معابد نگاه می‌کردیم که چطور شاخه‌هایشان از آن ارتفاع همچون یراق‌های چرمی قیری رنگ و براق بر تختِ آسمانی که مثل روز روشن شده بود می‌درخشیدند. رعد با چنان سرعتی پشت صاعقه‌های پی‌در‌پی به صدا در می‌آمد که مجالی برای خاموش شدن پژواکش نمی‌ماند. هر تندری که می‌ترکید از قبلی سهمگین‌تر و وحشتناک‌تر بود. رعد هر بار همچون طوماری طویل و دنباله‌دار دور خود می‌پیچید و با هر انفجار جدید صاعقه در پهنه‌ی آسمان چنان صدای وحشت‌آوری از خودش در می‌آورد که به قول لوکریتوس، شاعر رومی گویی مادر طبیعت صفحه‌ی آسمان را در دست گرفته بود و پاره می‌کرد.» (صفحه 153)
«نبرد میان خدایان آسمان هر لحظه جدی‌تر و شدیدتر می‌شد.» (صفحه 155)
«من و سِر ادوارد و بانکز در ایوان ماندیم و پیشروی آتشی را که به جان انجیرهای معابد افتاده بود تماشا کردیم. درختان رفیع و تناور همچون نگهبانانی وفادار در نهایت توان در برابر آتش ایستادگی می‌کردند، اما دشمن آتشین آن‌ها به قدری ظالم بود که یکی پس از دیگری کمرشان را خم می‌کرد. درختان عظیم به آغوش جنگل می‌افتادند و ناله‌های دردناکشان که همان صدای شکستن و ترکیدن پوست تنه‌شان بود، مانند صدای سواره نظامی یکپارچه و تپانچه به دست به گوش می‌رسید که گویی آخرین تیرهای‌شان را شلیک می ‌کردند. آتش بسان هیولایی چندسر از همه سو می‌خزید و نیزه‌ی شعله‌هایش را با بی‌رحمی به جان جنگل پرتاب می‌کرد.» (صفحه 158)
 
امین پازوکی 1401/06/02
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.