یادداشت محمد مهدی محکمی

                همینطوری معرفی کردن این کتاب اصلا کار درستی نیست. تکلیف کتاب با خودش روشنه. میگه توی کودکی احتمالا یه سری اتفاقات برای شما افتاده،یه سری مشکلات که همون ها باعث شده ذهنتون واکنش هایی نسبت بهشون نشون بده. چه واکنش هایی؟ الگو هایی ایجاد کرده که شما رو علی الظاهر در یک وضعیت "پایدار" قرار بده. اما این واکنش ها اصلا خوب نیستند. همین الگو های ذهنی‌اند که باعث شدن شما با بقیه نتونید ارتباط برقرار کنید... به آدم های الکلی و مریض جذب بشید... دائم خودتون توی انزوا نگه دارید و...
 خب کتاب چی‌کار میکنه؟ شما رو تا دل اون حوادث و الگو های فکری پیش میبره. چرا؟ تا با مواجهه با اونها و ارائه یه سری راهکار ها در مقابله باهاشون بتونه از شَرشون خلاصتون کنه. اما یه نکته اینجا مغفول میمونه. نکته ای که خود نویسنده توی جای جای کتاب بهش اشاره میکنه. شما براي حل بعضی از اون ها نیاز به کمک دارید... کمک یه روانشانس. کتاب ممکنه شما رو با طرح‌ واره ای رو به رو کنه که بر تمام روانتون مسلطه. ممکنه بعضی از اون ها اینقدر عمیق و تاریک باشن که شما توش غرق بشید. مسئله اینجاست... شما(ی نوعی) روی اون زخم ها یه عمر در پوش گذاشتید. در پوشی که احتمالا به خاطر بی اطلاعی یا نبود کمک خاصی بوده(منظور همین الگو های فکری هست که زندگیتون به گند کشیدن). و حالا شما با این کتاب چسب رو از روی زخم بر می‌دارید و خون از جای زخم میزنه بیرون(نه نور). میتونید از پس درمانش با راهکار هایی که کتاب داده بر بیاید؟ ممکنه. ممکنه هم توی یه ظلمات جدید گیر بیافتید. پس بهتره به توصیه نویسنده کتاب گوش بدید و به روانشناس رجوع کنید و با کمک روانشناس کتاب رو بخونید.
وقتی میخواستم کتاب شروع کنم کسی گفت "گُتره ای نخونش مثل بقیه کتاب های روانشناسی نیست" خب حالا که گتره ای خوندمش میفهمم چی بهم گفت و چرا.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.