یادداشت zahra shams

zahra shams

zahra shams

1401/2/10

دیوید کاپرفیلد: متن کوتاه شده
        انسان ها در زندگی لحظات سختی را تجربه می کنند.مقابله در برابر برخی از این حوادث کار بسیار دشواری ست ، که عده ای از آن پیروز بیرون می آیند و عده ای شکست خورده برخی از انها هم دیگر بر نمی گردند.ممکن است هزاران بار زمین بخوری و گاهی نتوانی خیلی زود برخیزی اما مطمئن باش روزی با قاطعیت بلند خواهی و شد و پایدار به راهت ادامه خواهی داد....
دیوید کوچک تا به حال پدرش را ندیده بود و بعد از مدتی مادرش را نیز از دست داد و مشکلات و سختی هایش که با ظلم ناپدری اش همراه بود شروع شد، از نظر شما آیا دیوید می تواند در این مسیر ناهموار دوام بیاورد و شکست نخورد؟سرنوشت او چه خواهد شد؟

در کلام اول باید بگویم که این کتاب بی نظیر، خلاقانه، زیبا و ناهمتا بود و هرچقدر هم نکات منفی داشته باشد از نظرم بی نظیر است و این هم علاقه و شوق دلایلی نیز برای خود دارد:
همیشه در کتاب هایی که می خوانم دوچیز برایم بسیار مهم است، یک موضوع اصلی داستان و دو روند آن.

وقتی روند یک کتاب سخت و نامفهوم است هرچقدر هم موضوع جذابی داشته باشد آن کتاب را به ته دره پرت می کند، زیرا خواننده متوجه داستان نمی شود و کتاب جذابیتی برایش نخواهد داشت.روند کتاب دیوید کاپرفیلد عالی و بسیار روان بود و نکته ی دیگر اینکه این کتاب یک موضوع ثابت نداشت که در ان مشکلی پیش بیاید و حل شود و کتاب تمام شود، این کتاب پر از اتفاقات و موضوعات مختلف و گره های بزرگ و کوچک بود که این گره ها هر کدام جذابیت کتاب را چندان برابر کرده بود
(می توان برای نمونه به فوت مادر دیوید، فرستادن او به مدرسه شبانه روزی، فرار از کارخانه و ... اشاره کرد)

روند تکامل و رشد دیوید فوق العاده بود و این موضوع که شما با یک شخصیت از دوران نوزادی اش تا پدر شدنش همراه باشی بسیار جذاب و  زیباست.یک نکته ی مرتبط با این موضوع که هم خوب است و هم بد این است که ما در برخی از قسمت ها متوجه سن کنونی دیوید نمی شدیم و همین موضوع کمی خواننده را گیج می کرد اما از طرف دیگری اینکه اطلاعات پرت نشوند و شما در میان داستان متوجه سن شخصیت شوید هم نکته ی جذابی است(یکی از مثال های این نکته در قسمتی از متن بود که دیوید داشت مکالمه ی خود را با پدر خانم لارکینز(شخص مورد علاقه ی دیوید) تصور می کرد و در آنجا من متوجه شدم که دیوید هفده ساله است زیرا پدر خانم لارکینز گفته بود که درست است که تو هفده سالت است اما سن اصلا مهم نیست)

تشبیه های به کار رفته در متن داستان فوق العاده و بسیار خلاقانه بود و واقعا از خواندن آنها لذت می بردم مثل:بچه ها دکتر استرانگ را مثل بت می پرستیدند، یا مثلا در قسمت دیگری گفته بود که انقدر وضع لباس هایش خراب است که پرندگان او را با مترسک اشتباه می گیرند و اقای کریکل مثل غول داستان ها در آستانه ی در ایستاده بود و اسیر هایش را سبک سنگین می کرد و.....)

 بعضی از جمله های کتاب واقعا بامزه بودند مثل: انگار چون زن بود و نمی توانست سبیل بگذارد ابرو هایش را پرپشت کرده بود یا مثلا پگاتی چون علاقه ی زیادی به دیوید داشت و او را محکم در آغوش می گرفت دکمه های لباسش کنده می شدند و دیوید گفته بود که اگر پگاتی او را گم و گور می کرد می توانست از رد دکمه هایش او را پیدا کند.

یک نکته ی مثبت اینکه نویسنده اصلا اطلاعات را پرت نکرده بود زیرا( در قسمتی از کتاب که می خواست حجم زیاد خوراکی هارا به خواننده منتقل کند گفته بود اگر با کالسکه هم به لندن می رفتیم برایمان بس بود و از قبیل این مثال ها که بسیارند)

شخصیت پردازی در این کتاب فوق العاده و نامحسوس بود و واقعا عاشقش شدم(مثال: چرا پرنده ها به جای نوک زدن به سیب به لپ های او نوک نمی زدند، با این پردازش شخصیت ما متوجه رنگ لپ های شخصیت می شدیم)

وقتی در داستانی سفر در زمان اتفاق می افتد واقعا جذابیت آن را چند برابر می کند که این موضوع در این کتاب هم افتاده بود و در فصل های ابتدایی و همچنین دیگر فصل ها دیوید اتفاقات روز های گذشته را نیز بیان می کرد و از حال به گذشته و گاهی به اینده نیز می رفت.

یک نکته ی زیبا و دوست داشتنی اینکه بخش هایی از این کتاب بر اساس زندگی خود نویسنده نوشته شده بود و وقتی به این موضوع فکر می کردی می توانستی عمق آن درد و یا شادی را خیلی بهتر حس کنی.

و آخرین نکته که نکته ای منفی ست، در دو فصل آخر کتاب آقای دیکنز پایش را بر روی گاز گذاشته بود و رفته بود.خیلی خیلی به سرعت داستان را جمع و تمام کرد ، انقدر که واقعا حس می کردم خسته شده است و می خواهد زودتر به سراغ کتاب بعدی برود و واقعا از بابت این موضوع ناراحت شدم چون شروع و پایان داستان بسیار مهم است(دیوید داشت با آگنس صحبت می کرد که ناگهان پس از گفتن یک جمله صحبت آنها قطع شد و نویسنده داستان را توی عروسی برد و با این کارش کاملا خواننده را شوکه و عصبی می کرد )
*البته این نکته به خلاصه شدن کتاب نیز مربوط است.

در کلام آخر اگر بخواهم یک جمعبندی کنم می گویم که اگر این کتاب را نخوانید تمام عمرتان را تلف کرده اید و نکات مثبت این کتاب خیلی بیشتر از نکات منفی آن بود و مهمترین نکته روند صمیمی و راحت این کتاب جذاب است و اتفاقات خلاقانه اش.
و یکی از آن کتاب ها است که به وضوح می توانید استعداد و قابلیت نویسنده را در ان حس کنید
      

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.