یادداشت سامان

سامان

سامان

2 روز پیش

کفش های شیطان را نپوش
        کتاب از سه داستان بلند و کوتاه تشکیل شده. بهترین داستان از نظر من داستان اول بود.در داستان اول، کفش‌های شیطان را نپوش یک ازدواج مصلحتی بین آذر و امیر به درخواست پویان صورت میگیره.مجهولات و پرسش‌هایی در ذهن مخاطب شکل می‌گیره که پویان کیه؟ این شاید مهمترین سوالی باشه که خواننده هنگام خوندن این داستان از خودش میپرسه.از قصد و نیت این ازدواج اطلاعاتی داده میشه ولی هر چی میگذره شخصیت پویان یه شخصیت عجیب و غریب و مرموزتری میشه که همین قضیه عامل مهمی است که داستان رو ادامه بدیم. در انتهای داستان که به شدت شوکه کننده بود مخاطب پی به حقایق بیشتری در مورد پویان می‌بره.
قصه دوم کتاب در جبهه های جنگ روایت میشه. مرد متاهلی که دوست دختر داره و همزمان هم رزمش هم دوست دختر او رو دوست داره.دقت کنید که چاپ نخست این کتاب سال 82 است و موضوعی که نویسنده در موردش داستان نوشته تابو شکنانه بوده. داستان اول هم عبور از خط قرمزهایی در داستان دیده می‌شد...داستان سوم مجموعه هم جذابیت و استحکام دو داستان اولی رو نداشت.نثر آقای غلامی ساده و روان و بی تکلف بود . روایت داستان‌ها هم خطی و سرراست.

از متن کتاب :

توی سنگر بودم. یه خمپاره خورد روی سنگر، سقف سنگر ریخت پایین. وسط دو تا تراورس موندم. می‌شنیدم که می‌گفتن حتما نفله شده، ولش کنین. می‌بینی، اونا منو ول کردن رفتن.پیشروی مهمه،تا کجا، تا کی، نمی‌دونم. می‌ترسیدم موجی شده باشم اما نشدم.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.