یادداشت مهدی جمشیدیان

                قصه آدمهای بخشهای تیره شهر
واقع‌گرایی ملموس و عریان
سالتو، دومین رمان مهدی افروز منش را نشر چشمه از سری کتابهای قفسه آبی(ژانری، قصه گو، جریان محور) منتشر کرده است. دادستان از دستشویی نمور و گندگرفته ی یک سالن کشتی زهوار دررفته آغاز میشود. شخصیت اصلی داستان که قصه خودش را روایت میکند، پسری کم سن و سال و ساکن یکی از حلبی آبادها و مخروبه‌های جنوب غرب تهران است. دست فروش میدان هفت تیر، به واسطه تمرین با پدرکشتی گیر سابقی که امروز معتاد شده، بدون مربی وارد سالن میشود و وزن کشی میکند. کشتی میگیرد و پس از دو پیروزی به دلیل پاره و بزرگ بودن کفش پدرش از دور بعدی مسابقه منع میشود. دستشویی نمور سالن سکوی پرتابش میشود. جایی که یک عشق کشتی ثروتمند دستش را میگیرد.
تم داستان تکراری است. پسری که به واسطه کشف استعدادش در ورزش، از هیچ به همه جا میرسد.  به فیلم نامه‌های هالیوودی یا حتی فیلم های سینمای هند میماند. کلمات قصار و توصیه‌های اخلاقی غیر مستقیم موجود در داستان هم شبیه همان فیلم هاست. اما نقطه قوت داستان توانایی نویسنده در قصه گویی است. قصه ای ملموس با جزئیات جذاب که در هر کجای این شهری که ما می شناسیم قابل اتفاق است.  راوی دانای کل، به جز یک مورد، از فضای رئالیستی قصه خارج نمیشود. روایت روابط بین آدمهایی که معمولا در حاشیه‌ی شهر و جدا از باقی مردم هستند به گونه‌ای واقعی و باور پذیر است که  انگار نویسنده سالها میان آنها زندگی کرده یا جزئی از آنها بوده است که این امر احتمالا به پیشینه‌ی روزنامه‌نگاری اجتماعی وی میگردد. استفاده از رفتار شناسی جانوران وحشرات و روابطشان و مقایسه مستقیم و غیر مستقیم آن با کاراکترهای قصه که در جای جای داستان از آن استفاده شده، از دیگر نکات مثبت و تقریبا منحصر به فرد این رمان است.
در پاراگرافی از این رمان میخوانیم: (( با پدرم رفتم خانه‌ی رضا تل فروش. تا از او پول قرض کند. هشت سالم بود یا کمتر نمیدانم. امااحتمالا پدرم فکر میکرد قرار نیست من چیزی از این اتفاق یادم بماند. خانه‌ی رضا بزرگترین خرابه‌ای جزیره بود. شیره کشخانه معروفی که تا نوجوانی من هم دایر بود. چند نفری گوشه کنار نشئه بودند. رضا می‌گفت ندارم. می‌گفت چوب خطت پر شده. پدرم که با الانش قابل مقایسه نبود و سرحال تر بود، می‌گفت سیاوش هوس جگر کرده. رضا تل فروش دوباره می‌گفت ندارد. تا بالاخره پدرم چیزی به او داد که بعدها حدس زدم موادش بوده، که عوضش پولی بگیرد و برویم جگر بخوریم)).
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.