یادداشت مهدی منزوی

        "جاسوسی که سقوط کرد" اثر "آرون برگمان" ترجمه "مهدی نوری"
یک کتاب جمع و جور درباره "اشرف مروان" داماد جمال عبدالناصر که در اواخر عمر متهم به جاسوسی برای اسرائیل شد و در نهایت با سقوط از بالکن یک ساختمان پنج طبقه در لندن خودکشی کرد یا کشته شد!
نویسنده این کتاب یک مورخ یهودی است که حین تحقیقاتش متوجه میشه که اشرف در زمان جنگ اسرائیل با اعراب برای موساد جاسوسی میکرده و این مطلب رو در سال ۲۰۰۲ به چاپ میرسونه. بعد از اون اشرف که در لندن زندگی میکرده باهاش تماس میگیره و ملاقاتهایی صورت میگیره و جزئیات بیشتری رو مطرح میکنه تا اینکه پنج سال بعد یعنی ۲۰۰۷ خبر مرگش منتشر میشه درحالیکه با نویسنده قرار ملاقات هم داشته!
البته مصری ها او رو جاسوس خودشون در بین اسرائیلها قلمداد میکنن که باعث گمراهی اونها میشده ولی هرچه که بوده جاسوس ها سرنوشت جالبی نخواهند داشت! 

این روزها که صحبت از حضور جاسوسان موساد در حزب الله لبنان و ترور سید حسن نصرالله میشه، بد نیست این کتاب رو دوباره مروری بکنیم تا ببینیم موساد چقدر در این زمینه متبحر هست و چقدر قدرت نفوذ دارن حتی اگر در اتاق جنگ مصر و دست راست انور سادات باشی!
اشرف مروان متولد ۱۹۴۴ در قاهره و از یک خانواده طبقه متوسط ارتشی بود. مدرک مهندسی شیمی خود رو در سال ۱۹۶۵ گرفت و با مُنا سومین و زیباترین دختر عبدالناصر آشنا شد. پدر دختر با ازدواج مخالف بود چون گزارش اطلاعات درباره مروان خوشایند نبود و اون رو عیاش توصیف کرده بودن ولی مُنا اینقدر یکدندگی و پافشاری کرد که پدر با اکراه پذیرفت و در سال ۱۹۶۶ عروسی کردند. 
مروان بدستور پدرزن در اداره اطلاعات مشغول بکار شد و دائم تحت نظر بود. یکسال بعد از عروسی جنگ شش روزه و فاجعه ۱۹۶۷  رخ داد. مروان و مُنا تصمیم گرفتند به لندن کوچ کنند. مروان در سفارت مصر کار میکرد و حقوق اندکی میگرفت ولی مروان جاه طلب بود و دنبال ثروت می‌گشت. مروان با همسر یکی از شیوخ کویت آشنا شد و از او پول میگرفت و صرف قمار میکرد. ناصر متوجه شد و زود اون ها رو به قاهره برگرداند و از مروان خواست دخترش را طلاق دهد و پولهای زن کویتی رو بازگرداند ولی باز هم مُنا اصرار کرد و خشم پدر رو فرونشاند و قرار شد مروان به سر کار قبلی در اطلاعات بازگرده! مروان در لندن اقدام به ادامه تحصیل کرده بود و به همین بهانه و برای دادن امتحانات اجازه سفر به لندن گرفت. در سال ۱۹۷۰ از یک باجه تلفن در لندن با سفارت اسرائیل تماس گرفت و بعد از معرفی خودش اعلام کرد حاضر هست با اونها همکاری کنه ولی سفارت حرفهاش رو جدی نگرفت و موضوع مختومه شد. 

دو ماه بعد جمال عبدالناصر براثر سکته قلبی در ۵۲ سالگی درگذشت و انور سادات معاون ناصر که به سبب تبار سودانی اش لقب میمون سیاه را داشت، به جای ناصر نشست و بخت مروان هم باز شد. سادات نیاز داشت برای مستحکم جایگاهش ارتباطش را با خانواده ناصر قوی تر کنه و مروان هم اسناد گاوصندوق شخصی ناصر رو بدست سادات رسوند تا دوست و دشمنش رو بهتر بشناسه و سالهای اولیه ریاست جمهوریش رو بسلامت بگذرونه. مروان دوباره به لندن رفت و دوباره بختش رو آزمود و به سفارت اسرائیل زنگ زد و شماره تماسش رو هم برخلاف دفعه اول به اونها داد! مسولین سفارت مراتب رو به دو مامور ارشد موساد که به لندن اومده بودند اطلاع دادند و اونها هم حیرت کردند و قضیه رو سفت چسبیدن. دو تا مامور سفر برگشتشون رو لغو کردن تا در لندن بمونن و مروان رو ببینن. 
خلاصه ملاقات حضوری انجام شد و مروان برای شروع اطلاعاتی از ارتش مصر رو براشون از روی مدارک خوند و پاکتی هم تحویلشون داد. اونها پاکت رو در سفارت اسرائیل بازکردند و بهم گفتن:" هزار سال ممکن است چنین اطلاعاتی، آن هم از چنین منبعی، به دست آدم برسد!"
فرداش ریاست موساد جلسه ای ترتیب داد تا درباره مروان مشورت کنند. و به این نتیجه رسیدند که مروان نمیتواند جاسوس دوجانبه باشه به سه دلیل: هدایت  جاسوس دوجانبه در توان سازمان اطلاعات مصر نیست، جا زدن داماد ناصر و معاون سادات بعنوان جاسوس کار بسیار خطرناکی است، ارائه اطلاعاتی با جنین اهمیتی در دیدار اول از سوی دستگاه امنیتی مصر  محال است. فقط مشکل اسرائیلیها در فهمیدن انگیزه مروان از این کار بود. در نهایت اجازه استخدام صادر شد و قرار شد مستقیما زیر نظر رئیس موساد کار کند و نام مستعار "فرشته" رو براش در نظر گرفتند!
مهمترین خدمت مروان به اسرائیل هشدار برای حمله همه جانبه مصر و سوریه به اسرائیل در سال ۱۹۷۳ و در روز یوم کیپور بود که توسط ملک حسین پادشاه اردن به اطلاع اسرائیل رسید.
مابقی کتاب درباره جزئیات این جریان و چگونگی تحقیق نویسنده درباره منبع اطلاعاتی سلطان حسین هست که منجر به پیدا کردن سرنخ درباره اشرف مروان میشود. 

۱۱۱ صفحه
#جاسوسی_که_سقوط_کرد 















      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.