یادداشت سهیل خرسند

                او دیگری بود، دیگری بوده بود،‌ نه آن‌کس که می‌شد، آن‌کس که همواره بود.

گفتار اندر سبک رئالیسم جادویی
سال‌ها سال قبل فروغ در شعرش گفت:
"من راز فصل‌ها را می‌دانم و حرف لحظه‌ها را می‌فهمم"

حقیر ادعا می‌کنم من راز این سبک را می‌شناسم و حرف نویسنده‌هایش را می‌فهمم، برای همین می‌گویم:
هر گردی گردو نیست.

نخستین کتابی بود که از فوئنتس می‌خواندم، او در جایی که داستان به پایان رسیده و در باب چگونگی خلقِ مخلوق خود سخن می‌گوید می‌نویسد:
"آیا کتابی بی‌پدر، مجلدی یتیم در دنیا وجود دارد؟ کتابی که زاده‌ی کتاب‌های دیگر نیست؟ ورقی از کتابی که شاخه‌ای از شجره پرشوه تخیل ادبی آدمی نباشد؟ آیا خلاقیتی بدون سنت هست؟ و باز، آیا سنت بدون نو شدن، آفرینش جدید، نو رستن قصه‌های دیرنده، دوام می‌یابد؟
آن‌وقت بود که کشف کردم منشا نهایی این داستان، قصه‌ای چینی به نام «زندگی‌نامه آئی شاه» است."

پیش‌تر بارها گفته‌ و در چند ریویو به خصوص ریویوی کتاب «ملکوت» مخلوقِ «بهرام صادقی» نوشته‌ام که اتصال دنیای خیال و واقعیت و عبور از مرزهای این دو دنیا شجاعت می‌خواهد و کار هر کسی نیست و به همین جهت نویسندگانی که قدم در این راه می‌گذارند برای من محترم و قابل تقدیر هستند حتی اگر نقدهای جدی به آن‌ها وارد بدانم.
تکنیکِ فوئنتس، شخصی‌سازی شده نیست و حقیر او را با اینکه اثرش را چند سال قبل از ابررمان «صدسال تنهایی» منتشر شده، در حد و اندازه‌های خدایگانِ سبک رئالیسم جادویی در امریکای لاتین یعنی گابوی عزیزم ندیدم.
فوئنتس داستانش را مزین به المان‌های بسیار جذابی همچون خلقت دختری از نور و ساخت مرز دو دنیای واقعیت و خیال مابین اتاق نشیمن و اتاق خواب کرد. برای مثال از زبان نویسنده در باب خلقتش می‌خوانیم:
"اگر می‌توانستید در حال گذشتن از آستانه‌ای، جوانی خود را بازیابیم، اگر می‌توانستیم در این سوی در پیر، همین که پا به آن سوی می‌گذاشتیم جوان باشیم، آن‌وقت چه می‌شد؟"

برای منی که بنده و مریدِ سرور و سالار نویسنده‌های این سبک و به خصوص خالق مرزهای بی‌پایان دنیای خیال و واقعیت(موراکامی عزیزم) هستم داستان برخلاف المان‌هایش جذابیتی نداشت، نویسنده می‌توانست به داستانش شاخ و برگ بیشتری دهد اما به هر ترتیب از هرگونه اطناب خودداری نمود و در قالب داستی بسیار کوتاه آن‌را منتشر نمود.

فوئنتس در جایی دیگر می‌گوید:
"گابریل گارسیا مارکز می‌گوید: پاریسی‌ها با سپاه آینه‌هایشان این پندار را به وجود می‌آورند که آپارتمان‌های کوچکشان دوبرابر اندازه‌ی واقعی است، اما جادوی واقعی این را گابریل و من می‌دانیم این است که آن‌چه ما بازتابش را در آینه‌ها می‌بینیم، همواره زمانی دیگر است: زمان گذشته و زمان آینده و نیز این‌که گاه اگر بخت با تو یار باشد، شخصی که شخصی دیگر است بر این دریاچه‌های سیماب ظاهر می‌شود."

حقیر این مورد را اعلام بیعت فوئنتس با گابو می‌دانم و تاییدی بر عرایض خودم مبنی بر اینکه او صاحب سبک نبود و به شدت تحت تاثیر نویسنده‌‌های خلاق این سبک به خصوص خدایگان سبک رئالیسم جادویی در امریکای لاتین بود.
نکته:
این حق را برای فوئنتس محفوظ می‌دارم، در صورتیکه که در آینده به اطلاعاتی خلاف نظر فوق برسم، این ریویو را دست‌خوش تغییر نمایم.

گفتار اندر داستان آئورا
پیرزنی به نام «کونسوئلو» در خانه‌ای قدیمی به همراه خرگوشش(ساگا) زندگی می‌کند و برای بازنویسی خاطرات همسرش(ژنرال یورنته) اقدام به انتشار یک آگهی استخدام می‌کند.
شخصی به نام «فلیپه مونترو» روزی در کافه‌ای نشسته که یک آگهی استخدام جذاب او را وسوسه می‌کند تا به آدرس مندرج در آن آگهی برود تا اینکه... .
به داستان کتاب بیش از این ورود نمی‌کنم چون منجر به اسپویل می‌گردد اما لازم به بیان است که این کتاب به دو بخش تقسیم می‌گردد: نیمه‌ی نخست کتاب مربوط به داستان آئوراست و نیمه‌ی پایانی مربوط به نوشته‌های نویسنده در باب چگونگیِ خلق این داستان.

نقل‌قول نامه
"آنها می‌خواهند ما تنها باشیم، چون انزوا تنها راه رسیدن به قداست است. فراموش می‌کنند که وسوسه در انزوا خیلی قوی‌تر می‌شود."

"چیزهایی حتی قوی‌تر از تخیل وجود دارند. عادت‌هایی که وا می‌دارندت برخیزی..."

"قبل از آنکه دوباره زاده شوی باید بمیری"

"حتی شیطان هم زمانی فرشته بود"

کارنامه
یک ستاره بابت عدم توان یا تسلط نویسنده به جهت شاخ و برگ دادن به المان‌های سبک رئالیسم جادویی، یک ستاره بابت روند کج‌دار و مریز و جمع‌بندی ضعیف داستان از کتاب کسر و نهایتا بخاطر موضوع جذاب داستان، استفاده از المان‌هایی از سبک رئالیسم جادویی که بازی و نوشتن در مورد آن‌ها کار هر کسی نیست و صدالبته بابت ترجمه‌ی بی‌نظیر استاد «عبدالله کوثری» سه ستاره برای کتاب منظور می‌نمایم.

بیست و پنجم مهرماه یک‌هزار و چهارصد
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.