یادداشت ملیکا خوش‌نژاد

                خوانش دوم:


 این بار هم دوباره همراه آپولوژی افلاطون خوندمش. نمی‌دونم تا حالا چند بار آپولوژی رو خوندم و هر بار به‌نظرم شورانگیز می‌‌آد. اما اون‌چه در این خوانش دوباره تونستم توی ذهنم مرتب‌ترش کنم مقایسه‌ی وضعیت سقراط در «ابرها» و «آپولوژی» و به‌صورت کلی‌تر مقایسه‌ی وضعیت سوفیست و فیلسوف بود. هر دو تهدیدی بودن در برابر نظم موجود و هنجارهای پذیرفته‌شده در یونان که ازلی و ابدلی تلقی می‌شدن. سوفیست کلاً زد زیر میز و گفت هیچ‌کدوم درست نیست و اصلاً «درستی» وجود نداره، فیلسوف اما می‌گفت «درستی» وجود داره، اما نه اون «درستی» که شما می‌گین، «درستی» که با عقل و منطق بشه بهش رسید. شاید هم برای همین آریستوفان سقراط رو سوفیست می‌پنداره چون جفت گروه‌ فیلسوف‌ها و سوفیست‌ها در مخالفت با سنت هم‌ردیف بودن اما روش مخالفت‌شون و چیستی مخالفت‌شون فرق داشته. و جالبه که امروز آدم حس می‌کنه سوفیست چه‌بسا فیلسوف‌تر بوده.  


خوانش اول:

نمی‌دونم چرا مترجم اصرار داشت اسم‌ها رو انقدر عجیب‌و‌غریب بنویسه و
 باعث شه خوندن این نمایشنامه انقدر سخت بشه. از این که بگذریم، وقتی آپولوژی افلاطون رو می‌خوندم و توش اشاره شده بود به این‌که ابرهای آریستوفانس تصور اشتباهی از سقراط در ذهن آدم‌ها ایجاد کرده، فکر می‌کردم با خوندن ابرها با سقراط خیلی مسخره و دیوانه‌ای روبه‌رو شم که صد و هشتاد درجه با سقراط افلاطون متفاوته. اما بعد از خوندن ابرها فهمیدم که این‌جوری نیست واقعاً. درسته که زاویه‌ای که آریستوفانس با سقراط داره خیلی با ستایش افلاطون ازش متفاوته اما به‌نظرم ویژگی‌ کلی هر دو سقراط یکیه و اون هم «به پرسش کشیدن ارزش‌های سنتی» در آتنه. حالا آریستوفانس به خاطر سنت‌گرایی‌اش با این کار سقراط مخالفه و به‌نظرش سقراط یه سوفیسته که حق و ناحق می‌کنه، به نظر افلاطون این کارش درسته چون اتفاقاً داره در مخالفت با سوفیست‌ها مردم رو به پرسش‌گری دعوت می‌کنه.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.