یادداشت مجتبی بنی‌اسدی

                معلم؛ همه‌کاره‌ی روستا

آقامعلمی وارد روستا می‌شود. این شروع رمان جلال است. رمانی که اگر خواننده با نگاه جلال آشنا باشد، خیلی زود خواهد فهمید که این آقامعلم داستان، چقدر به خود آقاجلال نزدیک است و انگاری خودش است. در کنار شخصیت معلم، قلم جلال، جمله‌نویسی به تناسب جا، کوتاه و بلند و توصیف‌های دو خطی اما کامل از اماکن و شخصیت‌ها، همه و همه نشان از جلال و قلمش داشت.
البته این رمان، به یک سفرنامه‌ی یک سال تحصیلی یک معلم هم بی‌شباهت نبود. معلمی که ابتدای سال تحصیلی وارد روستا می‌شود، پایان نُه ماه هم با همان کامیونی که آمده، می‌رود. و این وسط چه‌ اتفاق‌ها که نمی‌افتد و چه خرده‌روایت‌ها که نویسنده وارد نمی‌کند تا داستان سر و شکل بگیرد.
و شاید بشود گفت حرف حساب داستان، زندگیِ مردم روستایی بود در آستانه‌ی درآمدن از روستانشینی. و نویسنده که جلال باشد، لابه‌لای هر آنچه روایت می‌کرد، افکارش را هم می‌‌آورد روی کاغذ. که همین افکار، لو ‌می‌داد که معلم همان جلال است و جلال همان معلم. و آن وسط می‌ماندی که جلال دارد روستانشینی را ستایش می‌کند و شهرنشینی را مذمت و یا عکس آن. اما هر چه بود، جلال کاربلدتر از این حرف‌هاست که مخاطبش را آن وسط بکارد. تهِ داستان، حادثه، معلوم می‌کند که قصه‌ی این رمان سر زمین است. و زمین روستا که چه دعواها را بر خود می‌بیند.

و گرچه آقامعلم این روستا از بحث دینی، یک معلم درجه یک نبود، اما هر چه نباشد یک معلم بود و به قولی «همه کاره‌ی روستا»؛ و شاید هیچ‌کاره!
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.