یادداشت سیدمحمدصالح عامری
1403/5/10
4.7
4
در روزهای سخت و خاصی از زندگی ام همراه این کتاب شدم. حال من به کنار اما خدا می دونه چند بار اشک ریختم و پاک شون کردم و دوباره ... . نه از سر ترحم و استیصال از سر حماسه، خاطراتی که زنده کرد، یاد شهدا و البته روضه ها ... . هر چند داستان خیالی باشد، اما روایتگر وقایعی است حقیقی. اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَصْفِيآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ، بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى طِبْتُمْ، وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتى فيها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظيماً، فَيا لَيْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعَكُمْ ---- این کتاب به معنای حقیقی من را دیوانه کرد. متن بالا را زمانی نوشتم که در اواسط کتاب بود. این متن را زمانی می نویسم که کتاب تمام شده و حال خوب آن نمی گذارند که پلک های خسته ام روی هم بیاید. در سخت ترین روز های زندگیام و البته فشرده ترین آنها مهمان کتاب شدم. علی رغم اینکه این روزها کمخوابی بیت الغزل و همراه زندگی ام شده، اما دست گرفتن کتاب مانع خوابم میشد. بالا نوشتم ولی باز تکرار میکنم که: نمی دانم چند بار ابر اشک ها بارش گرفت. نمی دانم بر این خاک خشک تشنه چند بار رحمت خدا بارید و جلا گرفت. نمی دانم در خلال اشک ها خندیدم. نمی دانم چند بار تک تک جزئیات کتاب را تصویر سازی کردم و خود را در میان این تصاویر گم کردم. اما می دانم که نوشته، نوشتهای خاص و عجیب بود. می دانم بی نگاه شهدا این حال پیش نمی آمد. می دانم از کتابهایی بود که به سادگی به اطرافیانم و عزیزانم پیشنهاد می کنم و بل هدیه می دهم. و می دانم که مسبب الاسباب برایم پیامهای نهفتهی بسیار در خلال متن قرار داده. مدتی بود کتابی اینگونه به جنون نکشیده بودم که سه چهار ساعت خوابیدن شبانه را به نزدیک نشدن به کتاب ترجیح بدهم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.