یادداشت پرستو خلیلی

سخت پوست
        اگر دوربین همراهم بود عکسشان را می‌گرفتم. عکسی از جوانی، عکسی از پابه سن گذاشتن و رسیدن به پیری. موهایی که ریخت و ریش و سبیلی که سفید شد.

نقش پدر در جامعه‌ی ایرانی نقشی به شدت عجیب و پر حاشیه است. نقشی که هرچقدر بشنوی هیچوقت تکراری نیستند. روی همه چیز تاثیر میگذارند و جوری رفتار میکنند که انگار نبودنشون اهمیتی نداره. از دور تماشات میکنند، بزرگ شدنت رو می‌بینند اما نمیدونند کلاس چندم هستی. نمیدونند که باید دنبال چی باشند، خواسته‌هایی که در دوران قبل از پدر شدن بهش نرسیدند یا فدا کردن زندگی برای دوران بعد از پدر شدن.

داوود هم گیر کرده بود بین چیزی که می‌خواست و دوست داشت، مسافرانی که به شمال میومدن و چیزی که از دست داده بود و دیگه هیچ‌جوری نمیشد درستش کنه، قهرمان زندگی امین و سینا.

البته مقصر نه داوود بود نه هیچکس دیگه‌ای. به قول بهروز وثوقی؛ مگه به من یادداده بودن و من یاد نگرفتم؟ مگه به داوود یاد دادن؟ مگه به پدرهامون یاددادن که پدر بودن چجوریه و اونا یاد نگرفتند؟
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.