یادداشت زینب محمدی

                این داستان در مورد پسری به اسم توماس است. داستان از آنجایی شروع می شود که توماس در یک آسانسور از خواب بیدار می شود و می فهمد که همه چیز را فراموش کرده است. طولی نمی کشد که توماس می فهمد هر ماه یک پسر جدید به جمع آنها اضافه می شود که هیچ کدام چیزی به یاد نمی آورند. در پشت بیشه زار هزارتویی وجود دارد پر از موجودات عجیب و غریب اما اگر آنها راه خروج از هزارتو را پیدا کنند می توانند نجات پیدا کنند؟ در این میان دختری از راه می رسد با یک پیام: او آخرین نفر است برای همیشه همه چیزی تغییر خواهد کرد… اما معنای این جملات چیست؟ آیا راه نجاتی وجود دارد؟
این کتاب خیلی خوب و هیجان انگیز بود چون..
جلد و اسم کتاب بسیار متناسب با داستان آن بودند و تا حدی موضوع داستان را مشخص می کردند.
توصیفات درون کتاب خیلی خوب بودند به طوری که من به خوبی می توانستم اتفاقات هیجان انگیز داستان را برای خودم به تصویر بکشم و از خواندن ادامه داستان و هیجانات آن لذت ببرم و این قلم خوب نویسنده را نشان می دهد.
به نظر من نویسنده موضوع متنوع و جالبی را به تصویر کشیده بود که می توانست خواننده را جذب و ترغیب به خواندن ادامه کتاب کند. همچنین نویسنده داستان را طوری نوشته بود که هر لحظه هیجان داستان را حس می کردم و این باعث می شد تا برای خواندن ادامه کتاب ترغیب شوم و در هنگام خواندن کتاب احساس خستگی نکنم.
و اینکه به نظرم نویسنده برای هر شخصیتی از داستان شخصیت های متفاوتی طرح کرده و به تصویر کشیده بود و این یکی از نکات مثبت این کتاب محسوب می شود.
پیرنگ کتاب هم خیلی خوب بود یعنی نقطه اوج و هیجانات داستان به خوبی مشخص بود و گره ها و آشفتگی های داستان هم سر جای خودشان بودند. 
شروع داستان هم خیلی خوب بود یعنی نویسنده داستان را از همان شروع خوب و ترغیب کننده نوشته بود.
به نظرم ماجراجویی بودن داستان و مشخص بودن هیجانات کتاب، داستان را جذاب تر می کرد.
در کل این کتاب خیلی خوب بود
من این کتاب را به کسانی که روحیه ماجراجویانه دارند پیشنهاد می کنم :)
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.