بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت احمد بابائی

«جنگ ناز و
                «جنگ ناز و نوازش و مبادلهٔ تمجید و تعارف نیست، بلکه پلیدترین و زشت‌ترین کارهاست. باید این را دانست و جنگ‌بازی را کنار گذاشت.»

یک ماه طول کشید تا بتوانم خودم را راضی به نوشتن این یادداشت کنم. شده بود باری بر ذهنم این کار عقب افتاده؛ و البته این فاصله زمانی قضاوتم نسبت به جلد سوم کتاب را خالص‌تر کرد. نکات این جلد کمی بیشتر است و طبعاً یادداشت کمی بلندتر:)

📌این جلد گُلِ مجموعه است. فتح و آتش سوزی معروف مسکو اینجا به تصویر کشیده می‌شود؛ تصویری ظریف و پرجزئیاتْ طوری که هرگز بوی چوب سوخته‌ای که شهر را دربر گرفته از یاد نخواهید برد.

🔹احتمالاً زیاد خوانده و شنیده‌اید که در« جنگ و صلحْ» تالستوی بسیار سخنرانی کرده و مونولوگ های فلسفی‌اش آزاردهنده است. از ابتدای جلد اول منتظر بودم تا آقای کارگردان جلوی دوربین بیاید و هیچکاک وار با مخاطبش رو در رو سخن بگوید؛ این اتفاق اینجا از ابتدای جلد سوم رخ می‌دهد.
این پیرمرد شیرین سخن در حالی که دستش با ریش بلندش بازی می‌کند شروع به حلاجی مسأله ای مهم می‌کند:« اراده چه کسی/کسانی جنگ را پیش می‌برد؟»
ما هم همراه او میشویم و مرحله به مرحله با رفت و برگشت  دوربین از داستان پیش حکیم پیر برمی‌گردیم و حل مسأله را تماشا می‌کنیم.
تالستوی با روایت داستانش یک جمله را برا ما اثبات می‌کند:«جنگ را نیرویی معین می‌کند که درک آن در حدّ مشاعر ما نیست، نیرویی که روحیهٔ افراد نامیده می‌شود.»
تالستوی قهرمان داستانش را انتخاب کرده: مردم. همان سیاهی لشکر تاریخ.

▫️ناپلئون، الکساندر( امپراتور روسیه)، کوتوزف و دیگر فرماندهان جنگ فقط با موج اراده مردم و بالاتر از آن، با اراده‌ی تقدیر عمل می‌کنند. تالستوی اراده شخصی را نفی نمی‌کند بلکه از مقام خدشه‌ناپذیرش به زیر می‌کشد. اراده مطلق فرد را نفی می‌کند.

🔸تالستوی به بهترین نحو از شکست روسیه در نبرد بارادینو و تسلیم مسکو( مادر روسیه) حماسه می‌سازد؛ بسیار بهتر از  نبرد آسترلیز.  مسکو که تا پیش از این صرفاً به عنوان یک شهر شناخته می‌شد این‌بار قلب ملت روس است، شهری که خود تبدیل به شخصیت محوری این جلد می‌شود. در این جلد آرزویی دیگر از جلد اول را پاسخ داده میشود: همنشینی و نزدیک شدن به ناپلئون. 

▪️این جلد یک جمله دیگر هم به عنوان یکی از اصلی‌ترین خط روایت هایش دارد:«عفو کن و لذت گذشت را دریاب!»
متأسفانه توضیح بیشتر راجع به این خط داستانی باعث افشای یکی از اصلی‌ترین و تأثیرگذارترین بخش های داستان می‌شود.

 با حسرت بیشتر نوشتن و حسرت گفتگو با یک گروه راجع‌به این شاهکار یادداشت را تمام می‌کنم:/
        
(0/1000)

نظرات

اون حسرت جمع‌خوانی و بحثِ جمعی رو واقعا درک می‌کنم.
خودم به خیال خودم شروع کردم به "آندری‌یِف خوانی!" و از اینکه تنها خودمم و کسی نیست که باحال بحث و جدل کنم اذیته.
از اون ور با جمعی داریم نمایشنامه‌های حسابی و درست رو با هم می‌خونیم، و واقعا قند مکرره.

درکت می‌کنم احمد جان! 🤝😁