بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت مجید اسطیری

                کتاب حامد جلالی نامزد جایزه جلال شده و من امیدوارم جایزه را بگیرد. پیارسال فال نیک زدم درمورد "بی‌کتابی" و گرفت. انشاالله امسال هم این بگیرد

بعدالتحریر:
زدم این فال و گذشت اخترو کار آخر شد
امشب رمان حامد جلالی در جایزه جلال تقدیر شد
<img src="https://newsmedia.tasnimnews.com/Tasnim/Uploaded/Image/1398/09/23/1398092320150852519120154.jpg" width="222" height="144" alt="description"/>


این هم متن یادداشت که قدیمی است:

امتیاز اصلی م 3/5 است. در مجموع این اثر را دوست داشتم
با رمانی روبرو هستیم که شاید نزدیک به 20 راوی دارد و هر فصل را یک راوی مختلف روایت میکند. همین مسئله میتواند شما را که هنوز این اثر را نخوانده اید متوجه کند که قصه این رمان احتمالا خیلی شلخته و به هم ریخته است. البته شاید بهتر باشد به جای "شلخته" از "گسترده" استفاده کنیم. قصه این رمان بیش از اندازه گسترش پیدا کرده چرا که بعضی از راوی ها واقعا جایشان در این رمان نیست و حرفشان آن قدرها مهم نیست و قابل حذف است و میشد به راوی های نزدیک تر به ماجرای اصلی فرصت بیشتری برای حرف زدن داد. 
بگذریم
داستان در خوزستان میگذرد و در میان جامعه اقلیت منداییان
توصیفات نویسنده از مراسم نماز مندائئیان جالب و گیرا است:
 "رفتم لب شط. ساحلش قدم زدم تا نزدیکی های خیابان نادری. آن جا چند مرد با لباس های تمام سفید آمدند لب شط. پیراهن و شلوار سفید داشتند. بندی را هم به کمرشان بسته بودند. یکیشان پیر بود. ریش هایش تا وسط سینه اش می رسید. روی سرش دستاری سفید بسته بود. نشست لب شط. دست راستش را از آرنج توی آب کرد و بعد دست چپ را. نگا؛ بقیه کردم . همه همان طور داشتند مسح میکشیدند دستشان را. بعد آب را پاشید توی صورتش، آن هم نه با مشت."
درخت بی عار که نام رمان هم از آن گرفته شده در این اثر استعاره ای از بی تفاوتی و بی عاری است و در تقابل با درخت نخل قرار میگیرد که میدانید بر خلاف درختان دیگر وقتی سرش قطع بشود میمیرد. مثل انسان:

 "نخل ها را نگاه می کنی. بدون هیچ حرکتی ایستاده اند. سر بالا و مودب. هر کدام که سرشان قطع می شود می سوزند و برای همیشه خاموش می شوند. بی عار اما انگار نه انگار. هر کجای اش را بزنند از جای دیگر سبز می شود"
و نویسنده اشاراتی به نقش استعمار انگلیس در خوزستان دارد و فرهنگ مخرب بی تفاوتی را در لایه زیرین همین استعاره حاصل سالها حضور انگلیسی ها در خوزستان و دیگر مناطق جنوب میداند:
""نخل ها را نگاه می کنی. بدون هیچ حرکتی ایستاده اند. سر بالا و مودب. هر کدام که سرشان قطع می شود می سوزند و برای همیشه خاموش می شوند. بی عار اما انگار نه انگار. هر کجای اش را بزنند از جای دیگر سبز می شود. پدربزرگ می گفت توی کودکی اش فقط تک و توکی از این درخت های بی عار می‌دیده است. اما حالا شده اند بلای جان نخلستان. احلام هم از شیخ رافع شنیده است که ۱۰۰ سال پیش نبوده اند""
چالش دینی مهمی در رمان وجود دارد که مانع بزرگی بر سر پیوند "رام" به عنوان فرزند یک روحانی مندایی با "احلام" یک دختر عرب مسلمان میشود. نویسنده بالاخره در یکی از فرازهای آخر رمان موفق میشود در گفتگوی یک روحانی مبارز با رام به شکلی جالب این فاصله را کمرنگ کند:
 "اگر از اول این درخت بی عار فکر می‌کرد که باید ثمره ی داشته باشد و هم پای نخلها باشد معلوم است این بلا سر نخلستان نمی آمد. شما نماز می خوانید و خدایی را قبول دارید که به قول خودتان حضرت یحیی نبی علیه السلام را فرستاد تا ظلم را ریشه‌کن کند. حضرت یحیی نبی علیه ظلم به پا خاستند و در همین راه هم شهید شدند امام حسین علیه السلام هم همینطور. معلوم است ما اگر پیروان آن بزرگواران هستیم نباید دست روی دست بگذاریم. باید کاری کنیم"
من هم دوست ندارم درباره این که نهایتا آنچه بین رام و احلام رخ میدهد قضاوت دینی بکنم اما معتقدم این ماجرا میتوانست خیلی بهتر فیصله پیدا کند. به هر حال توصیفاتی که نویسنده از احوالات این دو جوان دارد واقعا خواندنی از آب درآمده:
 "خیلی وقت بود که می ترسیدم قرآن را باز کنم. میترسیدم نماز بخوانم. میترسیدم مسجد بروم. میترسیدم با کسی حرف بزنم. چون روزی صد بار «رام» را توی ذهنم مجسم می کردم. روزی هزار بار آرزو میکردم همه چیز یک باره عوض شود و من و رام بدون هیچ دینی و بدون هیچ حرفي مال هم بشویم و همین جا زندگی کنیم. یعنی توی همین اتاق، آن گوشه، و بدون این که کسی دوروبرمان باشد."

"به هر حال این رمان جالب و خواندنی است مخصوصا در از نظر نثر و دو فصل درخشان اثر از زبان سکینه زن عربی روایت میشود که همسر یک انگلیسی شده و لغات انگلیسی به شکل خیلی جالبی وارد زبان روایتش شده. اما نقطه ضعف رمان حامد جلالی همان طور که در ابتدا گفتم این است که طرح رمان بی حساب و کتاب تا آخرین لحظه در حال گسترش است و این یعنی پرداخت کمتر، شخصیت پردازی کمتر، توصیف کمتر"

بعدالتحریر: خرداد پارسال این رمان را که میخواندم این مجموعه موسیقی را گوش میدادم و فضای زیبایی برایم ساخته میشد:
<a href="https://vmusic.ir/2019/02/kai-hartwig-art-and-vision-2018/">کلاسیکال زیبا و رازآلود</a>
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.