یادداشت امیررضا سعیدی‌نجات

                بسم الله

بچه مردم، داستان کوتاهی است از جلال با همان رویکرد نقد اجتماعی که در اکثر آثار او قابل مشاهده و لمس است.
داستان زنی که از شوهر اول خود طلاق گرفته و فرزندی دارد. شوهر جدیدش  اصرار دارد که این بچه را نمی‌تواند تحمل کند و او باید تکلیف بچه را مشخص کند. داستان از همین جا آغاز می‌شود...
سرد و تلخ و دردناک...
لحظه لحظه داستان، قلب مچاله می‌شود، به درد می‌آید و تیزی بی رحمی و قساوت آزارش می‌دهد.

نقدهایی که بر این داستان خواندم بیشتر یا گله از جامعه مردسالار بود یا بیان ظلم‌های به زن. اما حتی یک نفر نگفته بود که کودک، نوزاد، طفل در رحم یا حتی نوجوان و جوان، در زندگی، کوتاه‌ترین دیوار هستند. هر اتفاقی در زندگی مشترک بیفتد، فرزند آسیب جدی‌تری می‌بیند، گاهی با سقط، گاهی بر اثر طلاق، گاهی بد رفتاری والدین و...
اما ظاهراً همه چشم شان را به روی این معضل بسته‌اند...
نمونه‌های این بی‌توجهی در متن کاملا مشهود است. شوهر جدید می‌گوید: من این بچه که مال نره خر دیگری است را نمی‌توانم تحمل کنم. همسایه‌ها پیشنهاد دارالایتام و شیرخوارگاه می‌دهند. مادر کودک می‌گوید: افسوس حالا که از آب و گل درآمده و مشکلاتش را چشیده ام باید ردش کنم. و...
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.