یادداشت عطیه عیاردولابی

سی و پنجم ماه مه
        کتابی که در کودکی خوندم و خاطرات محوش مثل ته‌مزه یه شیرینی خوشمزه لای دندونا برام مونده بود. اسمش یادم نبود. تو تخفیف‌های سی‌بوک خریدمش و وقتی اولین‌ جمله‌اش رو خوندم گفتم عه! این که همون کتابه.
رویاپردازی کستنر رو دوست دارم. سنگینش نمی‌کنه، فانتزی‌های ماورایی و ترسناک مد این روزا نداره. با جادو شورش رو درنمیاره. فقط همه چی متفاوت از شرایط عادیه.
این طوری میشه که اسب سیرک مودب با کنراد و عموش همراه میشه تا از تو کمد قرن یازدهمی خونه عمو تو وسط آلمان دو ساعته برن دریای جنوب و برگردن.
حالا تو این سفر با آدم‌ها و شهرهای متفاوتی روبه‌رو میشن. تو بچگی خیلی برام عجیب بودن اون آدم‌ها. اما سی سال بعدش دیگه تعجب نمی‌کنم.  دنیا نسبت به دنیای قرن نوزدهم کستنر خیلی تغییر کرده. اما شاید دلیل مهم‌ترش این باشه که متاسفانه من بزرگ شدم.
ولی هر چقدر هم بزرگ شده باشم، از لذت ولو شدن و پا رو پا انداختن و خوندن این کتاب نمی‌تونم بگذرم.
ترجمه بسیار خوبی هم داره. نمی‌دونم اون ترجمه بچگیام مال کی بود ولی اینم روونه و سرخوشی لحن کستنر رو داره.
      
5

27

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.