یادداشت کتابخانهٔ بابل

جود گمنام
اصالتِ خود
        اصالتِ خودخواهی!

سرنوشت این کودک چه خواهد شد؟ او که از دیدن درختانی که هرس میشوند سخت ناراحت می‌شود، چون فکر می‌کند دردشان می‌گیرد و شیره‌ی درخت را خونابه‌ای می‌بیند جاری از تنی دردمند. این کودک چطور باید با خشونتهای دنیا کنار بیاید وقتی حتی تاب تحمل ناکامی پرندگان را ندارد و نمی‌تواند آنها را بتاراند و به‌جای دریافت دستمزد از مزرعه‌دار کتک می‌خورد.
کم نیستند کودکان دل‌نازکی که بزرگسالانی بی‌تفاوت یا حتی سنگدل می‌شوند. اما جود گمنام «از آنگونه کسانی است که بدین منظور به دنیا می‌آیند تا پیش از آنکه پرده‌ی پایان بر صحنه‌ی حیات غیرضرورشان فروافتد و آرامش مجدد را اعلام کنند رنج بسیار ببرند.»
برای جود همیشه آسودگی و رضایت «آن دیگری» در اولویت است. او که با خیال کوچ به «شهر روشنایی» زنده است، پایبند دختری می‌شود و خیلی زود می‌فهمد که رفتن ناممکن است. باید بماند و بهای سادگی و زودباوری‌اش را بپردازد. «افکار بلندپروازانه‌اش تحت‌الشعاع نیازهای فوری زندگی قرار می‌گیرد» و به قول مردم دهکده «بعد از آن‌همه کتاب‌خواندن،
کتابهایش را می‌فروشد تا ماهیتابه و دیگ بخرد!»
دلدار بیخیال و فریبکار جود را رها می‌کند. مرد جوان راهی می‌شود. مکان تغییر می‌کند، اما جود که تغییری نکرده بار دیگر ناکام می‌شود. اگر دلدار اول با زرنگی‌ها، نیرنگ‌ها و خیانتش، جود را از هدفش دور کرده بود، دومی با ترسها، تردیدها و پای‌بندی‌اش به خرافات، زندگی جود را زهرآگین می‌کند. شرع، قانون و کلیسا از سویی و تعصبات، خرافات و شایعات از سوی دیگر جوان شکننده را تحت فشار می‌گذارند و خُردش می‌کنند. او سخت‌کوش است، اما  بدگوییها و شایعات از او قدرتمندترند. مردم به او پشت میکنند و صاحبکاران عذرش را می‌خواهند.
حاصل عمر جود گمنام چیزی نیست جز سرخوردگی. او دیگر آرزویی ندارد جز اینکه «سرمشقی شود برای مردم تا بدانند که چکار نباید بکنند.» او دیر می‌فهمد «کسی که می‌خواهد شانس این را داشته باشد که در زمره‌ی بزرگان قوم درآید باید آدمی سرد و بی‌احساس باشد و جز به منافع خود به چیزی نیندیشد.»
شاید در پایان کتاب با خود بگوییم انگار آدم‌های خودخواه، موفق‌تر و آسوده‌ترند. پس بهتر است اندکی خودخواه باشیم!…به قول گوته دنیا برای قلب‌های حساس جهنم است.
      
9

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.