یادداشت فاطمه سادات امامی

بنظرم بهتر
                بنظرم بهترین یادداشت برای کتاب داستان
قسمت آخر خود کتاب هست: 

کتاب داستان را تا فصل آخر دنبال کرده‌اید و با این کار وارد مسیری شده‌اید که بسیاری از نویسندگان از آن وحشت دارند. برخی می‌ترسند که آگاهی از نحوه انجام کاری که انجام می‌دهند باعث از بین رفتن خودانگیختگی و خودجوشی آن‌ها شود و لذا هرگز این فن را فرا نمی‌گیرند. آن‌ها در عوض  روی جاده کلیشه‌ای عادات پیش می‌روند با این تصور که این یعنی غریزه و استعداد رؤیای آن‌ها برای خلق آثار بی‌بدیل و شگفت‌انگیز اگر نگوییم هرگز دست‌کم به‌ندرت جامعه عمل می‌پوشد. آن روزها روزهای طولانی و دشواری را صرف کار می‌کنند زیرا قطع نظر از شیوه و روش، راه نویسنده هرگز هموار نیست و چون قدری هم استعداد دارند هر از گاه نظرها را به سوی خود جلب می‌کند اما درونا می‌دانند که از توانایی و قریحه خود بهره کافی نگرفته‌اند. این نویسندگان مرا یاد قهرمان قصه می‌اندازند که پدرم همیشه تعریف می‌کرد :
 در ارتفاع زیادی از زمینِ جنگل هزارپایی روی شاخه یک درخت سلانه‌سلانه پیش می‌رفت و هزار جفت پاهای خود را به‌سادگی حرکت می‌داد. از نوک درخت مرغ‌های آوازخوان که با شگفتی به حرکات منظم هزارپا خیره شده بودند جیک‌جیک کنان گفتند عجب مهارتی پاهایی تو این‌قدر زیادن که نمی‌شود شمرد چطور این کار را می‌کنی 

هزارپا برای نخستین بار در عمرش به این موضوع فکر کرد با تحیر گفت راست می‌گین چطور این کارو می‌کنم؟
 وقتی خواست به عقب نگاه کند پاهای انبوهش ناگهان درهم گره خوردند مرغ‌های آوازخوان به خنده افتادند چون هزارپا که پاک گیج و سرگردان شده بود مثل گلوله جمع شد و از آن بالا به زمین افتاد.

 شما هم ممکن است گیج و سردرگم شوید می‌دانم که در مواجهه با انبوهی از افکار و اندیشه‌ها حتی باتجربه‌ترین نویسندگان هم ممکن است از حرکت باز مانند اما خوشبختانه قصه‌ی پدرم پرده دومی هم داشت:


  هزار پا روی کف جنگل فهمید که فقط غرورش صدمه دیده و به‌آرامی و بادقت گره پاهای خود را باز کرد آنگاه با صبر و تحمل و کار سخت پاهای خود را مورد مطالعه قرار داد و آن‌ها را آن‌قدر خم و راست کرد و آزمایش نمود که توانست سرپا بایستد و راه برود. غریزه به دانش بدل شد و فهمید که لازم نیست حتماً به همان شیوه قدیمی  و ناخوشایند راه برود حالا می‌توانست به هر شکلی راه برود و حتی بدود و بپرد. آنگاه به‌گونه‌ای که تا آن لحظه سابقه نداشت به سمفونی مرغ‌های آوازخوان گوش سپرد و اجازه داد موسیقی به اعماق قلبش نفوذ کند حالا با تسلط کامل بر هزارها پای مستعد دل به دریا زد و به شیوه‌ای خاص رقصید. رقص خیره‌کننده‌ای که تمام مخلوقات دنیا را  مات و مبهوت کرد.


 هرروز بنویسید سطر به سطر صفحه به صفحه ساعت به ساعت کتاب داستان را دم دست داشته باشید آموخته‌های خود از این کتاب را سرمشق قرار دهید تا جایی‌که اصول آن مثل قریحه‌ای که با آن متولد شده‌اید طبیعی و عادی شود این کار را به‌رغم ترسی که دارید انجام دهید زیرا دنیا بالاتر از همه‌چیز برای تخیل و مهارت از شما شهامت می‌خواهد🌿 شهامت به جان خریدن طرد و انکار استهزاء و شکست درحالی‌که به‌دنبال داستان‌های بامعنا زیبا هستید متفکرانه مطالعه کنید اما جسورانه بنویسید آنگاه رقص شما نیز مثل قهرمانان قصه دنیا را مات و متحیر خواهد کرد .
        

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.