یادداشت علی عموکاظمی
1402/10/8
بخشی از کتاب: آب یخ میگذاشت دم حجرهاش. به شاگردش هم میسپرد حواسش باشد که پاتیل را تند و تند آب کند. مبادا کسی از آنجا رد شود که تشنه باشد. اینها را میگفت و پشتبندش هم اشک میدوید به چشمهاش: «قربان لب تشنهات آقا!»
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.