یادداشت علی عموکاظمی

        بخشی از کتاب:

آب یخ می‌گذاشت دم حجره‌اش. به شاگردش هم میسپرد حواسش باشد که پاتیل را تند و تند آب کند. مبادا کسی از آنجا رد شود که تشنه باشد. اینها را می‌گفت و پشت‌بندش هم اشک می‌دوید به چشم‌هاش: «قربان لب تشنه‌ات آقا!»
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.