یادداشت سید امیرحسین هاشمی
1402/6/2
3.2
1
کندوکاوی روانشناختی برای شناخت روانِ جامعه! 0-قبل از شروع بگم، این متن درمورد یک پروندهٔ جنایی است. خیلی شرح و بسط ندارد، اما بالاخره در ادامه مفادی از کتاب را شرح خواهم داد. شاید مناسب همه نباشد. 1- خواندن یک پروندهٔ جنایی علاوه بر برداشتهای شخصیای که برای انسان در بر دارد (برای من خواندن پروندههای اینچنینی مصداقِ "در سیاهی تمام ما مانند یکدیگریم" است. کلی گفتم نه لزوما این کتاب خاص، نیایید بگید: یعنی تو شبیه این "نماد قتلعام مدرن" هستی؟) میتوان اندکی روانِ جامعه را نیز کاوید. شاید تحلیلی خرد باشد و نابسنده برای تعمیم، اما بینشهایی را در پسِ خود دارد شگرف. 2-{از یادداشتهای حین مطالعه} : (56 / 88) این جلد خیلی عجیب و ماجرای تاثربرانگیزی داشت. این جلد مربوط به پروندهٔ "پیادهروی مرگبار" است که توسط هاوارد آنرو به قتلعام 13 نفر منجر شد. این پرونده که در سال 1949 در آمریکا رخ داده است، به عنوان "پدر قتلعام مدرن" شناسایی شده است. موضع اخلاقیِ درست نویسنده در نقد نژادپرستی آمریکا و اثر آن در این پرونده(در بررسی کتاب اندکی این موضوع را توضیح میدهم) قابل تحسین است، اما در روایتی که از حرکت سربازهای آمریکایی در ایتالیا و فرانسه داشته خیلی عجیب بود. باید برم متن انگلیسی را بخوانم(اگر پیدا کنم) شاید لحن نویسنده جوری دیگر است و یا من منظورش را اشتباه گرفتهام، و الا زیادی عجیب بود موضعش. حالا بیشتر شرح نمیدم تا مطمئن بشم! پسنوشت! فایل انگلیسی کتاب یافت مینشد، برای همین قضاوت خودم رو اینجا نمینویسم، ولی امتیاز مربوطه رو از کتاب کم میکنم. 3- در مورد نژادپرستیای که بالا گفتم یه توضیح مختصر میدم: پرونده قتل هاوارد آنرو در شهر کِمدن نیوجرسی توسط رسانهها به صورت وسیعی مورد پوشش قرار گرفت. در سال 1948 قتلِ نسبتا مشابه با پرونده هاوارد آنرو، قاتل پروندهٔ این کتاب، در شهر چستر رخ داد، اما اصلا و ابدا مثل این پرونده بازتاب خبری نداشت. چرا؟ چون قاتل و مقتولها سفید نبودند و شهر محل جنایت، محل زندگی سیاهپوستان. بجز مجله تایم که بسیار راحت چون قاتل سیاهپوست بود با یک شرح یک خطی با برچسب نژادی علت قتل را توضیح داد، چند جریده محلی و معمولی، این خبر را مخابره کردند. حتی سیاهان در دردهای خود نیز تنها بودند. این است که نژادپرستی را در هر زمان، مکان و اتمسفری منزجرکننده میکند. 4- در نهایت این جلد از 2جلد قبلی(قاتل آجری و شاعر آدمکش) که از این مجموعه خوندم بهتر بود، بجز اون یک پاراگراف عجیب که شاید برم سراغش و کنجکاوی کنم. 5- خواندن این کلیشه از کتابها و شنیدن پروندههای ایشان در پادکستهایی مثل چنلبی، به من نشان داد قضاوت ترسناک است. مثلا قسمت 52 پادکست چنلبی به عنوان مظنون خیلی تاملبرانگیز بود. برای مثال تیم innocence project تابحال بیش از 240 نفر را از زندان آزاد کرده اند. برخی را هم از اعدام نجات داده اند. این از جاهایی است که عدد بیمعناست. 240زندگی و خانواده. حداقل 240 قربانی و خانواده داغدار. پیچیدگی و عمق روابط انسانی، در این داستانها عجیب است. فرض کن در بسیاری از پروندهها، بعد از توسعه متدهای بررسیِ DNA، روندها تغییر کرده و قاتلی محکم تبرئه شده و قاتل واقعی هویدا! فرض کن بیگناهی بخاطر جرم نکرده مجازات شود (جان رفته را چه کس تواند که باز پسگیرد؟)، و قاتل واقعی همچنان در جامعه قدم بزند و تهدیدی باشد برای آسایش جامعه... روابطِ انسانی پیچیده است و همین تلخْ زیبایش کرده است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.