یادداشت امیررضا سعیدینجات
1402/9/1
بسم الله داستان طلبهای که از مرگ میترسد و در اولین ماه رمضانی که از آب وگل درآمده قصد سفر تبلیغی میکند... تا همین جای داستان را اگر کسی بداند میفهمد که احتمالاً او در این سفر تبلیغی با مرده و جنازه و کفن و دفن و... روبرو میشود و چالش از همین جا شروع خواهد شد... اما این تمام داستان نیست... جنس روایت کتاب، همراه با لطافت و طنز و تَنَبُّه است... به نظرم سیر کتاب خیلی آرام و آهسته مخاطب را به فکر فرو میبرد، شخصیتهای روستا کمکم خودشان را به ما معرفی میکنند، ذره ذره طلبه داستان رشد میکند، هرچقدر رشدش بیشتر میشود دستگیری اش از دیگران هم بیشتر میشود و موثرتر عمل میکند. فکر کنید چرخ دندههایی متصل به هم که وقتی با هم کار میکنند دوست داری از دور هماهنگی شان ببینی و منتظر خروجی شان بنشینی... چرخ دنده هایی که تا قبل از این هرکدام برای خودش هرز میگشت حالا پر توان در پی تولید است... تمامی مراحل این سیر با هنرمندی نویسنده در دل روایت به چشم میخورد... این سومین کتابی است که با محوریت تبلیغ یک طلبه مطالعه میکنم، هر کدام از کتاب ها مزه خاص خودش را دارد و با بعدی قابل مقایسه نیست، اما ویژگی همه شان که مانند نخ تسبیح، این مجموعه را به یکدیگر متصل میکند این است که: عمل به دانستهها، به فکر دیگران بودن و انتقال این احساس به آنها، قدرت و نفوذ کلام را افزایش میدهد و این چرخه سبب میشود تا ارتباط متقابلی شکل بگیرد که منجر به رشد هر دو طرف میشود.
(0/1000)
امیررضا سعیدینجات
1402/9/6
2