یادداشت سحر
1403/9/4
اولین چیزی که خیلی به چشم می خوره، توصيفهای دوران حكومت رضا سان هست. استبداد، خفقان، فساد در ارکان دولتی، چاپلوسی در باد، اعترافگیریهای اجباری و ... از کلمههایی هستن که هنگام خوندن کتاب توی ذهن نقش میبنده. حتی میشه گفت در طول خوندن کتاب، یک ویژگی مثبت و کارآمد دربارهی حکومت این دوزه به چشم نمیخوره. به نظر میاد هفت سال زندان سیاسی بودن در دوره پهلوی، اثر خودش رو در نگارش این کتاب گذاشته و انگار نویسنده خشم و عصبانیت خودش رو نسبت به رضا شاه در سیر داستان آورده. روی بخش سیاسی و اجتماعی داستان، از این جهت نمیشه چندان حساب کرد. البته با توجه به اینکه این کتاب در سال ۱۳۳۱ نوشته و نسبت به زمان نگارش کتاب و بیان و اشاره واضح به این قبیل مسائل، ارزش کتاب رو در دورهی خودش تا حدی بالا میبره. اما نویسنده تو سیاه جلوه دادن این دوره، کمی هم زیادهروی کرده. و اما بخش رمانتیک داستان. لایهای از شک و ابهام روی کل ماجرا رو گرفته بود. هدف استاد چی بود؟ اصلا تکلیفش از این بابت مشخص بود یا نه؟ آدمی خودخواه بود یا صرفا از بروز احساساتش واهمه داشت یا خودش رو نمیخواست درگیر کنه؟ یا شاید هم فقط هدف سواستفاده در راستای اهداف سیاسی خودش بود. بخش رمانتیک داستان برای من خیلی آبکی و مهمتر از همه بدون پایه و اساس به چشم میومد. از غرضورزیهای بخش سیاسی راضی نبودم، اما بخش رمانتیک هم چندان چنگی به دل نمیزد. عشق و دلبستگی بدون شناخت؟ تبدیل بیاحترامی و نادیده گرفته شدن به علاقه پس از گذشت سالها، بدون اینکه برخوردی و صحبتی این وسط افتاده باشه؟ در کل انتظارم از این کتاب انتظار دیگهای بود. به چند دلیل: وقتی اسم بزرگ علوی میاد، اسم این کتاب هم حتما به دنبالش میاد، با خودم فکر میکردم لابد این معروفیت دلیلی باید داشته باشه. از طرفی کتابی که دست من بود چاپ پنجاهم نشر نگاه بود و همین انتظار من رو میبرد (البته شاید بقیه هم به دامهایی که من افتادم افتاده باشن). کتاب چمدان رو که مجموعه داستانی از بزرگ علوی بود رو خونده بودم و جزو کتابهای نسبتا خوب برام تلقی میشد (گرچه الان باید مجدد نگاهی به این کتاب بیندازم و ببینم هنوز هم نظرم همون نظر سابق هست یا نه.) در آخر باید بگم تجربهی این کتاب تجربهی خوبی نبود اما چند جمله از کتاب بود که توجه من رو کمی جلب کرد: - گاهی آدم نادانسته دنبال چیزی میرود، وقتی آن را پیدا نمیکند، اصلا خود را گم شده احساس میکند. - از هنر گفتگو به میان آوردم. مفصل برایش شرح دادم که دوستدار هنر از خود هنرمند بیشتر لذت میبرد. مسلماً هر هنرمندی از کار خودش حتی اگر شاهکار هم باشد ناراضی است. همیشه میخواهد بهتر و زیباتر از آنچه که خلق کرده بسازد. همیشه میتواند عیوب آن را ببیند. هنرمند بهترین منقد آثارش است، اما تماشاچی غرق لذت میشود. اغلب مردم نواقص را آسان ادراک نمیکنند، فقط زیباییهای آن را میبینند. - با عصبانیت گفت: «ای خانم، مردم؟ مردم کیاند؟ خر اینها Mentalitéشان اینجور است. از این بهتر چیزی نمیفهمند. مثل اینکه قورباغه را از لجنزار بیاورید توی پر قو بخوابانید. قورباغه توی لجن خوش است. - درباره گذشته قضاوت کردن کار آسانیست. اما وقتی خودتان در جریان طوفان میافتید و سیل غران زندگی شما را از صخرهای در دهان امواج مخوف پرتاب میکند، آنجا اگر ایستادگی کردید، اگر از خطر واهمهای به خود راه ندادید، بله آنوقت در دوران آرامش، هستی را میچشید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.