یادداشت بهادر رضاپور
1401/3/19
4.1
19
خوندن دن کیشوت ، اثری که به عنوان یکی از بهترین رمان های تاریخ توصیف میشه مدت زیادی برام وسوسه برانگیز بود تا اینکه بالاخره مجالی پیدا شد و جلد اولش رو مطالعه کردم. ساختار لایه لایه داستان ها و شباهت کتاب به داستان هزار و یک شب که خاطرات خیلی شیرینی از کودکی ازش داشتم منو بیشتر ترغیب کرد که سریعتر جلو برم و غرق داستانها بشم ....اما نمیدونم کجای کار اشکال داشت که همسفر خوبی برای پهلوان افسرده سیما از آب در نیومدم و این سفر زیاد برام لذت بخش نبود . نمیدونم شاید در آستانه ۳۰ سالگی لذتی که از این مدل داستان ها میشه برد با اون زمانی که یه بچه مدرسه ای بودم و هزار و یک شب میخوندم کلی فرق داشته باشه... شاید هم قابل پیشبینی بودن خیلی از ماجراها و حتی انتهای داستان بود که از جذابیت داستان کم کرد و باعث شد هرچه زود تر بخوام جلد اول رو تموم کنم و شاید به این زودی ها سراغ جلد دوم نرم ... اما نکته ای که شاید به دلیل زمینه کاریم خیلی خیلی برام جالب بود پردازش دقیق و متبحرانه سروانتس از شخصیت قهرمان داستانش بود که تقریبا تمام کرایتری های لازم برای یک بیمار دچار اختلال شخصیت هذیانی و حتی اسکیزوفرنیک رو پر میکرد. به بیان دیگه میتونم اینطوری بگم که به عقیده من سروانتس دانسته یا نادانسته تلاش کرده با تکیه بر ویژگی هایی از یک بیمار دارای اعتقادات هذیانی که ممکنه برای سایر مردم جالب و حتی خنده دار باشه، چارچوب اصلی داستانش رو شکل بده و شاید ازونجا که این چهارچوب کلی برای من لو رفته بود، زیاد از داستان لذت نبردم و در عوض مدام آرزو میکردم کاش این مرد نگون بخت رو به شفاخانه ای ببرن و بجای اینکه با مسخره کردن و قرار دادنش به عنوان اسباب شادی و مسرت دیگران، درمانش کنند. در هر حال از خوندن این کتاب پشیمون نیستم و خواندنش رو به دوستان پیشنهاد میکنم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.