یادداشت مصطفا جواهری
1401/9/13
«-امیدوار بودم بتوانیم با هم دوست بشویم. فکر میکنی میتوانیم؟ -نه! -چرا نه؟ -چون دوستت ندارم! کاربا گفت: من دوستت دارم. میتوانم که دوستت داشته باشم. نمیتوانم؟ البته تو مجبور نیستی دوستم داشته باشی.» کتاب را آقای احمدی عزیز، معلم شیمی متوسطه دوم بهم هدیه داد. اولش نوشت: «تقدیم به دوست کتابخوان و کتابخوانپرورم.» راستش را بخواهید، خیلی ذوق کردم :) داستان، داستان پسری است که منفورِ همهٔ کلاس است و هیچ دوستی ندارد و هیچ تکلیفی نمینویسد و از همهچیز و همهکس متنفر است. تا اینکه سر و کلهٔ یک مشاور در مدرسه پیدا میشود و پسر را آرام آرام، درگیر محبت خودش میکند و رفتارهای «برادلی چاکرز»، تغییر میکند. کتاب دوستداشتنی و خوشریتمی است. دو نکته به ذهنم میرسد. اول اینکه بیشتر از اینکه قابل توصیه به نوجوانان باشد (به خاطر برخی توصیفات اروتیک که مشخص است سانسور شده اما ذهنِ تصویرساز نوجوان از پس سانسور برمیآید) قابل توصیه به والدین و معلمان است. و دوم هم اینکه برخوردهای مشاور کمی فانتزی است. به عنوان کسی که در مدرسهای غیرانتفاعی معلم راهنماست و هم معلم است و هم مشاور، بعضی از راهکارهای مشاور (کارلا) صرفا در کلام زیبا و بانمک است اما در عمل نشدنی و حتا غلط. و نکته بامزه برای خودم، داشتنِ همچین شاگردی در پایه هفتم است. لجباز، تنبل، بدون هیچ پایگاه اجتماعی در بین همکلاسیها، ادبیات تند و گاهی اوقات مردمآزار. مهمترین چالش این روزهایم تعامل با او و تلاش به کمک برای حل مشکلاتش است...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.