یادداشت آتنا ثنائی فرد
1403/4/11
احتمالاً کتاب دیگهای از ریچارد براتیگان نخونم! با اینکه «در رؤیای بابل» خیلی شیرین و دلچسب بود، در موردِ «اتوبوس پیر» چندان مطمئن نیستم. تصورم اینه که با توجه به زندگینامهی خود براتیگان، داستانهای خیلی کوتاه این کتاب (از یک پاراگراف گرفته تا سه، چهار صفحه) برگرفته از زندگی خودش هستن. بااینحال، شاید نصف داستانها واقعاً معنای خاصی نداشتن. نه اینکه محتوا نداشته باشن، نه، چون تقریباً همهی داستانها محتوا نداشتن. منظورم از «معنا نداشتن» اینه که حتی نمیدونستی داستانی که خوندی دقیقاً در مورد چی بود؟! البته، سبک نوشتاری براتیگان در کل همینطوره. شخصیت اصلی داستانهاش معمولاً مردِ حدوداً ۳۰ سالهایه که بهشدت فقیره اما اصلاً از این موضوع بهنظر ناراحت نمیآد. تفریح موردِ علاقهش شکار کردنه. عجیبترین توصیفات و استعارهها به نظرش میرسه («ذهنم بهتر از مدادِ مایع کار نمیکند» / «مثل نگینی بر تاجِ کالیفرنیا برق میزدند») و به سادهترین شکلِ ممکن، داستانهاش رو بیان میکنه: «اتاقی که زندگی میکردم یک تخت داشت و یک تلفن، همین و بس. یک روز صبح توی تخت خوابیده بودم که تلفن زنگ زد. کرکرهها کشیده بود و بیرون باران شدیدی میبارید. هوا هنوز تاریک بود. گفتم الو.» این روایت روراست و ساده باعث میشه خیلی جاها با داستانها همراه بشید و ببینید چند صفحهی تمام راجعبه مردی خوندید که میخواست تلویزیون خونهش رو عوض کنه اما پول نداشت؛ و برای همین هم گیرِ فروشندههای غیرعادی یک فروشگاه افتاد و ناچار شد «سایهش» رو پیششون گرو بذاره. یا شاید هم داستانی خوندید در مورد پیرزنی که اصرار داشت جگر بخره ولی قصاب از فروختن جگر به پیرزنها احساس خوبی نداشت. یا خلاصه، ایدههای عجیب دیگهای که شاید به ذهن هر کسی نرسه و از شدت عجیب بودن، خندهدار هم هستن. (همینجا توی پرانتز بگم که براتیگان توی بیست سالگیش به خاطر تشخیص اسکیزوفرنی پارانوئید، مدتی توی بیمارستان بستری بوده!) فکر میکنم خوندنِ «در رؤیای بابل» برای اولین بار جالب بود؛ اما با خوندن «اتوبوس پیر» متوجه شدم که احتمالاً براتیگان یکسری ایدههای مشابه رو در قالبهای مختلف تکرار میکنه. و بنابراین، شاید با خوندن این کتاب دیگه دوست نداشته باشید بقیهی آثارش رو بخونید. (البته این به این معنا نیست که این کتاب رو پیشنهاد میکنم!)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.