یادداشت ماهان خلیلی
7 روز پیش

"من زندهام، من میکشم. من قدرت سرسامآور خدای نابودکننده را به کار میبرم که قدرت خدای آفریننده، در مقابل آن، تقلید مسخرهای بیشتر نیست. این است خوشبخت بودن. خوشبختی همین است، همین رهایی طاقتفرسا، همین تحقیر نسبت به هرچه که هست، همین خون و نفرت دور و برم، همین تنهایی بینظیر مردی که سرتاسر زندگیش را در پیش چشم دارد، همین شادی بیحد و حصر قاتلی که کیفر نمیبیند، همین منطق قهاری که زندگی مردم را خرد میکند، که تو را خرد میکند، کائسونیا، تا عاقبت، آن تنهایی جاوید را که آرزو دارم کامل کنم. " نمایشنامه کالیگولا، بر اساس سرگذشت سومین امپراطور روم است که جزو وحشتناکترین پادشاهان تاریخ از آن یاد میشود. بر اساس منابع تاریخی، کالیگولا، با خواهران خود بیپرده رابطهجنسی داشت و سر پدران را مقابل پسران میبرید. شروع داستان، که از نظر تاریخی تقریبا دقیق است، با برگشتن کالیگولا به کاخ، بعد از اینکه به دلیل مرگ خواهرش ناپدید شده بود آغاز میشود. او که حالا، دچار نوعی جنون شده، حرف از به دست آوردن ماه میزند، تا شاید آزادیاش را به دست بیاورد؛ مگر در عقیده او آزادی همان ممکن کردن ناممکنها نبود؟ در پرده دوم، کالیگولا دیگر تبدیل به یک مستبد کور ذهن شده است که عبایی از هیچکاری ندارد؛ و البته نیاز به هیچ دلیلی برای ارتکاب جنایت! جالبترین شخصیت از نظر من، کرئاست؛ شخصی که میخواهد تنها زندگی کند و خوشبخت باشد و این مسئله، انگیزهای حتی بیشتر نسبت به بزرگزادگان تحقیر شده و یا اسکیپون که پدرش دست کالیگولا کشته شده به او میدهد تا کالیگولا را از سر راه بردارد. کالیگولا بعد از مرگ دروسیلا میفهمد "آدمها میمیرند ولی خوشبخت نیستند" او شاید خوشبختی خود را در آزاد بودن میدید، آزادیای که در پایان، پس از آنهمه جنایت، فهمید نه آنرا به دست آورده و نه توانسته حتی قدمی به سمت ماه بردارد. "من باید به آن ها یک هدیه شاهانه بدهم، هدیه برابری همه انسان ها. و وقتی همه در یک سطح قرار بگیرند، هنگامی که نا ممکن به زمین بیاید و ماه در دستان من قرار گیرد، شاید بعد از آن من به موجودی بهتر تبدیل شوم و جهان تازه شود، پس از آن است که دیگر آدم ها نخواهند مرد و شاد خواهند بود."
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.