یادداشت پرستو خلیلی

                دنیای عجیب و غریب کودکان!
انسان وقتی حسابی کودک و کوچولو ست دوست نداره غم رو درک کنه، دوست داره همش توی شادی و خوشحالی دست و پا بزنه.
دوست داره سواره ترن هوایی ای باشه که فقط بالا و بالاتر میره.
ولی اقیانوس انتهای جاده درباره ی پسرک هفت ساله ای بود که زندگیش رو غم گرفته بود. این پسر با لِتی آشنا میشه، زندگیش قشنگ میشه، شکل ترن هوایی که بالا و بالاتر میره رو میگیره، غذاهای خوشمزه میخوره، با افراد عجیب و غریب آشنا میشه، دشمن رو شکست میده، زندگیش میشه شبیه کتاب ها و داستان هایی که خونده ولی یک غم بزرگی سراغش میاد، اون با غمی که اشتباهی به وجود اومد. غمی که خود پسرک هفت ساله باعثش بود. غمی که حتی تا پیرشدن هم رهاش نکرد. ولی این غم باعث شد که زندگیش نجات پیدا کنه. 
ولی آیا نجات داده شدن ارزش یک غم بزرگ رو داشت؟
چرا انسان حاضره با غم زندگی کنه ولی زنده بمونه؟ چرا انسان وقتی دوران کودکی‌ش تموم میشه انقدر به غم تن میده و غم دیگه ازش جدا نمیشه؟
چرا انسان خودخواهه؟ :))
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.