یادداشت زهرا عشقی مُعز
کتابی زمستانی/ زمستان خوان. در مسیر و کشاکش زندگی. آدمی هرچقدر هم که بدبخت شود، ناچار و ناتوان و درمانده شود، هرچقدر هم که ندار و فقیر شود؛ تهش، مجبور و ناچار به ادامه است. و ناچار است امیدی برای خود دست و پا کند. امیدی برای ادامه دادن، برای زنده ماندن، زندگی کردن و نفس کشیدن. در کتاب بی رحمی های فقر، به خوبی به تصویر کشیده شده است. و یک شبِ پیر شدن، یک شبِ بزرگ شدن، یکباره تنها شدن. و البته مردانگی و بازگشتن آنکس که واقعا مرد است. کتاب ، برایم،کتاب کندخوانی بود، و اذیت و کلافهام کرد تا تمام شود. اما سراسر بوی کهنه/ کهنگی زندگی را میداد.
4
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.